کودکی خواهم کرد و رها خواهم شد

کودکی خواهم کرد و رها خواهم شد
ز همه بند بزرگانگی و کس بودن
تا به آنجا که دگر هیچ کسی باشم من
کمتر حتی از هیچ
بلکه در سینه دشت
بنشینم به تماشای خروشیدن رود
که چنین بی پروا
میرود تا که سپارد دل خویش
به دل دریاها
فارغ از شرم و ریا
میروم تا بگشایم لب حمد
و سرسجده فرود آورم این
رقص بی منت نیلوفر مردابی را
که رها کرده تن خویش به آب
و ندارد باکی او ز تن دادگی بی هوس خویش به آب
تا که تکثیرکند لذت این شیدایی
درهوای مرداب
دیدگاه ها (۱)

چه چیزی لازم است تا در این سیارهبتوان در آرامش با یکدیگر عشق...

روزگار نکبتی شده ؛ آن قدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطره ه...

باید به او بفهمانم کهنباید از آن دست کسانی باشد کهچون چنگال ...

اسکارلت: رت، رت، رت... اگه تو بری من کجا باید برم؟من چی کار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط