تقدیم به بانوی سبز

♥تقدیم به بانوی سبز♥

تاب آن زلف تو چون حلقه به گوشم کرده

اسم زیبای تو را ذکر سجودم کرده

مژه ای را که دو پلک تو به هم می ساید

مثل یک شعله سر باد خموشم کرده

من ندانم که چه چیزیست میان من وتو

خم آن زلف پریشان تو کورم کرده

لب که از بهر سخن گفتن خود باز کنی

قندی شهد لبت زنده به گورم کرده

وای اگر نرگس چشمان تو را وام دهند

همه جا سور دهم که غرق نورم کرده

گرشوم دور زمانی زآغوش تو یار

همچو یک صید اسیرم که تورم کرده

همسفر تو لایقم دار که همراه شوم

که همین حجب و حیاست خانه به دوشم کرده

94/2/12 کیلکین
دیدگاه ها (۱۰)

خدایا شکر روزی مردی خواب عجیبی دید.  دید که پیش فرشته هاست و...

جمعه های انتظار بدرود می اید سحرزخم های دیده را بهبود می اید...

من گرفتم تو نگیر - شاعر: ایرج میرزا زن گرفتم شدم ای دوست به ...

بی چتر نجات،هوا پریدن، ممنوععاشق نشده،جامه دریدن،ممنوع با خط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط