زر های من
#زرهایمن
خب ...
شدیدا یه جای خالی یه گربه خونگی رو توی اتاقم و روحم و زندگیم حس میکردم
ولی یادمه یه زمانی میخواستم بجای سرپرستی گرفتن یه گربه بخرم
خب نمیدونم چیشده و از بیرون یه گربه خیلی کیوت جوون پیدا کردم:")
که خیییییلی ارومه..
تصمیم دارم به سرپرستی بگیرمش و بهش واکسن بزنم...و ازونجایی که شهر ما هوای سردی داره بیارمش پیش خودم ")
تقریبا هرروز بهش غذا میدم و میرم به دیدنش
ازونجایی که توی بانگو ون چویا هاپو سفید بود و این یکی کیوت ترکیبی نارنجی و سفید بود اسمشو گذاشتم چویا :")
دیروز طبق معمول یکم غذا برداشتم و رفتم پیشش
و خب مشغول ناز کردن سرش و غذا دادن بهش بودم
هرکی رد میشد میگفت دست نزن و کثیفه و..
منم فقط ساکت میشدم(د اخه مادرکصه ها به شما چه"| )
و تا اینکه یه زن اومد و با یه حالت تاسف و چندشاوری گفت دستتو بشور فلان کن بهمان کن (من واقعا هیچ کاری نکردم و فقط سرشو ناز میکردم و همیشه یه ضدعفونی کننده همرام بود
.. و بخاطر اینکه خواهرم دهنشو ببنده ده ها بار دستمو میشستم)
منم برگشتم و تا بگم حواسم هست دیدم رفتهپیش ی پیرمرد خرفت و پیرمرده با عصبانیت داشت میومد سمتم
با حالت عصبی و فشار روی ۱۰۰ میگفت این کثیفه و فلانه و بهمانه مریض میشی و خونه ماهم میاد و...
منم خیلی محترمانه گفتم اقای محترم به شما ربطی نداره
طرف جدی جدی میخواست بهم سیلی بزنه!!:|||
منم گارد کاراتمو گرفتم که اگه کاری کرد بزنمش
بعد یهو از من فاصله گرفت و با کصخلیت تمام گفت به جهنم و رفت :^
(بری جهنم برنگردی عن خشک)
و بعدش نشستم ...
چرا واقعا مردم شهر من انقد روانی و مریضن
د اخه نکبتا من مریض شم بمیرمم فرقی به حال شما نمیکنه بفهمید :'|
لطفا سرتون تو کون مردم نباشه و گوه خوری بقیه رو نکنین ممنون
خب ...
شدیدا یه جای خالی یه گربه خونگی رو توی اتاقم و روحم و زندگیم حس میکردم
ولی یادمه یه زمانی میخواستم بجای سرپرستی گرفتن یه گربه بخرم
خب نمیدونم چیشده و از بیرون یه گربه خیلی کیوت جوون پیدا کردم:")
که خیییییلی ارومه..
تصمیم دارم به سرپرستی بگیرمش و بهش واکسن بزنم...و ازونجایی که شهر ما هوای سردی داره بیارمش پیش خودم ")
تقریبا هرروز بهش غذا میدم و میرم به دیدنش
ازونجایی که توی بانگو ون چویا هاپو سفید بود و این یکی کیوت ترکیبی نارنجی و سفید بود اسمشو گذاشتم چویا :")
دیروز طبق معمول یکم غذا برداشتم و رفتم پیشش
و خب مشغول ناز کردن سرش و غذا دادن بهش بودم
هرکی رد میشد میگفت دست نزن و کثیفه و..
منم فقط ساکت میشدم(د اخه مادرکصه ها به شما چه"| )
و تا اینکه یه زن اومد و با یه حالت تاسف و چندشاوری گفت دستتو بشور فلان کن بهمان کن (من واقعا هیچ کاری نکردم و فقط سرشو ناز میکردم و همیشه یه ضدعفونی کننده همرام بود
.. و بخاطر اینکه خواهرم دهنشو ببنده ده ها بار دستمو میشستم)
منم برگشتم و تا بگم حواسم هست دیدم رفتهپیش ی پیرمرد خرفت و پیرمرده با عصبانیت داشت میومد سمتم
با حالت عصبی و فشار روی ۱۰۰ میگفت این کثیفه و فلانه و بهمانه مریض میشی و خونه ماهم میاد و...
منم خیلی محترمانه گفتم اقای محترم به شما ربطی نداره
طرف جدی جدی میخواست بهم سیلی بزنه!!:|||
منم گارد کاراتمو گرفتم که اگه کاری کرد بزنمش
بعد یهو از من فاصله گرفت و با کصخلیت تمام گفت به جهنم و رفت :^
(بری جهنم برنگردی عن خشک)
و بعدش نشستم ...
چرا واقعا مردم شهر من انقد روانی و مریضن
د اخه نکبتا من مریض شم بمیرمم فرقی به حال شما نمیکنه بفهمید :'|
لطفا سرتون تو کون مردم نباشه و گوه خوری بقیه رو نکنین ممنون
۷.۴k
۲۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.