سکوت عشق

گم کرد شبی راه و مسيرش به من افتاد
ناخواسته در تير رس راهزن افتاد

در تيررس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد

بی دغدغه بی هيچ نبردی دلم آرام
در دام دو تا چشم، دو شمشير زن افتاد

مي خواستم از او بگريزم دلم اما
اين کهنه رکاب از نفس، از تاختن افتاد

لرزيد دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بيگانه به يک هم وطن افتاد

درگير خيالات خودم بودم و او گفت
من فکر کنم چايی تان از دهن افتاد

@moolitghy
دیدگاه ها (۱)

سکوت عشق

سکوت عشق

سکوت عشق

سکوت عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط