طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_چهارم
#قسمت_پانزده
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... حالا ۲۷ روز است که اینجا هستیم. هفدهم فروردین ماه ۱۳۹۵. برای نماز صبح بیدار شدیم خیلی سردمان شده بود. ابراهیم به علت خستگی و بیماری که داشت. نتوانست نماز شبش را بخواند و مجبور شد بعد از نماز صبح نماز شبش را قضا کند. کمی بعد ابراهیم رفت پشت بام، من هم پشت سرش رفتم. هوا روشن شده بود. آفتاب از پشت سر می تابید و مه رقیق صبحگاهی هم روی زمین دیده می شد. تحرک خاصی مشاهده نمیشد و همه چیز آرام بود.
ابراهیم از پشت دوربین، این منطقه را بررسی کرد. یک پرچم سیاه از مسلحین را دید که دیروز ندیده بودیم. به من نشانش داد. کنار یکی از خاکریز ها بود. مطمئن بودم که دیروز آن پرچم وجود نداشت و این نشانه فعالیت و حضور دشمن در آنجا بود.
باد سردی می وزید و انگشتان ابراهیم بی حس شده بود. بعد از ساعتی برگشتیم پایین و کمی استراحت کردیم. ابراهیم خوابش برده بود. رفتم بیرون تا در اطراف روستای زیتان گشتی بزنم و نسبت به مسیرهای دسترسی توجیه شوم.
برگشتم مرصد و دوباره رفتم پشت بام؛ دیدم برادران عراقی، فراموش کردن دستگاه آشکارساز حرارتی را که روی پشت بام بود، جمع کنند و بیاورند پایین؛ با همان دوربین، منطقه را وارسی مجدد و مختصری کردم و بعد به سرعت دوربین و وسایل جانبی اش را جمع کردم تا مرصد لو نرود.
برگشتم پایین ساعت نه نشده بود. ابراهیم بیدار بود من هم مشغول نوشتن مشق هایم شدم! ابراهیم صبحانه مفصلی را آورد و گفت بخوریم.
مقداری نان و کره و کمی آجیل بود که از قبل در جلیقه مان باقی مانده بود!
یک ساعت بعد بار دیگر با ابراهیم به سمت مناره مسجد زیتان رفتیم. در مسیر یک گونی سفید رنگ پیدا کردیم و همراهمان بردیم بالا برای استتار محل دیدگاه. چون رنگ دیواره مناره سفید بود، این گونی خیلی به درد ما میخورد.
با زحمت بالا رفتیم. ابراهیم پله ها را میشمرد. ۱۵۵ پله داشت که ارتفاع هرکدام حدوداً ۲۰ سانت بود. شروع کردیم به نصب گونی روی دریچه مناره و بعد از بررسی منطقه مورد نظر، طرح منظر اطراف هدف را هم کشیدیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_چهارم
#قسمت_پانزده
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... حالا ۲۷ روز است که اینجا هستیم. هفدهم فروردین ماه ۱۳۹۵. برای نماز صبح بیدار شدیم خیلی سردمان شده بود. ابراهیم به علت خستگی و بیماری که داشت. نتوانست نماز شبش را بخواند و مجبور شد بعد از نماز صبح نماز شبش را قضا کند. کمی بعد ابراهیم رفت پشت بام، من هم پشت سرش رفتم. هوا روشن شده بود. آفتاب از پشت سر می تابید و مه رقیق صبحگاهی هم روی زمین دیده می شد. تحرک خاصی مشاهده نمیشد و همه چیز آرام بود.
ابراهیم از پشت دوربین، این منطقه را بررسی کرد. یک پرچم سیاه از مسلحین را دید که دیروز ندیده بودیم. به من نشانش داد. کنار یکی از خاکریز ها بود. مطمئن بودم که دیروز آن پرچم وجود نداشت و این نشانه فعالیت و حضور دشمن در آنجا بود.
باد سردی می وزید و انگشتان ابراهیم بی حس شده بود. بعد از ساعتی برگشتیم پایین و کمی استراحت کردیم. ابراهیم خوابش برده بود. رفتم بیرون تا در اطراف روستای زیتان گشتی بزنم و نسبت به مسیرهای دسترسی توجیه شوم.
برگشتم مرصد و دوباره رفتم پشت بام؛ دیدم برادران عراقی، فراموش کردن دستگاه آشکارساز حرارتی را که روی پشت بام بود، جمع کنند و بیاورند پایین؛ با همان دوربین، منطقه را وارسی مجدد و مختصری کردم و بعد به سرعت دوربین و وسایل جانبی اش را جمع کردم تا مرصد لو نرود.
برگشتم پایین ساعت نه نشده بود. ابراهیم بیدار بود من هم مشغول نوشتن مشق هایم شدم! ابراهیم صبحانه مفصلی را آورد و گفت بخوریم.
مقداری نان و کره و کمی آجیل بود که از قبل در جلیقه مان باقی مانده بود!
یک ساعت بعد بار دیگر با ابراهیم به سمت مناره مسجد زیتان رفتیم. در مسیر یک گونی سفید رنگ پیدا کردیم و همراهمان بردیم بالا برای استتار محل دیدگاه. چون رنگ دیواره مناره سفید بود، این گونی خیلی به درد ما میخورد.
با زحمت بالا رفتیم. ابراهیم پله ها را میشمرد. ۱۵۵ پله داشت که ارتفاع هرکدام حدوداً ۲۰ سانت بود. شروع کردیم به نصب گونی روی دریچه مناره و بعد از بررسی منطقه مورد نظر، طرح منظر اطراف هدف را هم کشیدیم.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۶k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.