حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله

حکایت رفاقت حکایت سنگهای کنار ساحله …
اول یکی یکی جمع شون میکنی تو بغلت بعدش یکی یکی پرت شون میکنی تو آب ؛
اما بعضی وقتها یک سنگهای قیمتی گیرت میاد که هیچ وقت نمی تونی پرت شون کنی …
دیدگاه ها (۱)

کاش اینو خیلیا بفهمن که یه زننمیتونه دوستت داشته باشهبعد دوس...

شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است.مشت می کن...

زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند چون به نظرشان لازم نیست که چی...

هستن دخترایی که نگران پاک شدن آرایششون نیستنچون آرایش ندارنه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط