گفتم پدرشم با من دیگه این حرف ها را ندارد

گفتم پدرشم با من دیگه این حرف ها را ندارد......
گفتم: " حسین، بابا ! بده من لباساتو می شورم." یک دستش قطع بود.
گفت: " نه چرا شما؟ خودم یه دست دارم با دوتا پا. نگاه کن."
نگاه می کردم.
پاچه ی شلوارش را تا زد بالا، رفت توی تشت.لباس هایش را پامال می کرد.
یک سرلباس هایش را می گذاشت زیر پایش، با دستش می چلاند.



8اسفند سالروز شهادت سردار فاتح خیبر حاج حسین خرازی گرامی باد

#جبهه
#شهید
#شهدا
#خرازی
دیدگاه ها (۵)

. بسم الله الرحمن الرحیم . اسوه (عطوفت با همسر)رس...

گروه امنیتی دفاعی خبرگزاری فارس- با رونمایی از جدیدترین موشک...

عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها.هردوتا خوردند اما این کجا ...

نوشتیم بسیجی.......کوفیان خواندند لباس شخصیهای نظامنوشتیم شه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط