گهی مستانه می آیم گهی دیوانه می آیم

گهی مستانه می آیم گهی دیوانه می آیم
گهی بر آتش عشقت چو آن پروانه می آیم

به هر راهی که باشد جان من ای عشق
حدیث جان زمن بشنو که من رندانه می آیم

خرامان میشوم سویت به هر دشت پر از آتش
که تا سوزم ز بحر تو وزان فرزانه می آیم

اگر قابل کنی جان را ز بهر هدیهء چشمت
چو جان از خود کنم مفلس وزآن بیگانه می آیم...
دیدگاه ها (۱۶)

لب ب لب آمده ای بوسه ب لب آمده ای...روی ریل لب من نیمه ی شب ...

نکندفکرکنیدردل من یادتونیستگوش کن نبض دلمزمزمه اش با تو یکیس...

خدایا!در این شبتو را به مهربانیت قسمدلهای گرفته را، شاددستها...

‌‌فال میخواهم بگیرم میشود نیت کنیمیشود بااین غزل،احساس سنخیت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط