ادامه شعر گره گشای
ادامه شعر گره گشای
https://wisgoon.com/pin/33990482/
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمیبیند، چو تو بینندهای
کاین گره را برگشاید، بندهای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من تو را کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آن هم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم تو را حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی ز اندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشتهام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
✏#پروین_اعتصامی
#عکس_نوشته #عکس_پروفایل #شعر #پروفایل_شعر #پروفایل_مفهومی #عکس_نوشته_گرد #پروفایل_دخترونه #دخترانه #دخترونه
اینستاگرام و تلگرام من: @MehrBanooo_2018
https://wisgoon.com/pin/33990482/
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمیبیند، چو تو بینندهای
کاین گره را برگشاید، بندهای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من تو را کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آن هم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم تو را حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی ز اندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشتهام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
✏#پروین_اعتصامی
#عکس_نوشته #عکس_پروفایل #شعر #پروفایل_شعر #پروفایل_مفهومی #عکس_نوشته_گرد #پروفایل_دخترونه #دخترانه #دخترونه
اینستاگرام و تلگرام من: @MehrBanooo_2018
۷.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.