میگویند...
میگویند...
پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود..همه ی اوضاع را به هم ریخته بود...وقتی پدر وارد خانه شد...مادر شکایت او را به پدرش کرد...پدر که خسته بود شلاق را برداشت...
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی ریخت است همه ی درها هم بسته...وقتی پدر شلاق را بالا برد...پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد...خودش را به سینه ی پدرش چسباند...شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد...
.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی ریخت است به سوی خدا فرار کنید...
.
[و فرو ا الی الله من الله]
.
هرکجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.....
.
به نقل از مرحوم حاج اسماعیل دولابی..........بدون حضور خدا
جایی نرو
به خیالت که به آبادی میرسی ...؟
نه رفیق ... چراغی که در سیاهی می درخشد
چشم گرگ است ......
عکس #برادر زاده گلم مانی جان
پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود..همه ی اوضاع را به هم ریخته بود...وقتی پدر وارد خانه شد...مادر شکایت او را به پدرش کرد...پدر که خسته بود شلاق را برداشت...
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی ریخت است همه ی درها هم بسته...وقتی پدر شلاق را بالا برد...پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد...خودش را به سینه ی پدرش چسباند...شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد...
.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی ریخت است به سوی خدا فرار کنید...
.
[و فرو ا الی الله من الله]
.
هرکجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.....
.
به نقل از مرحوم حاج اسماعیل دولابی..........بدون حضور خدا
جایی نرو
به خیالت که به آبادی میرسی ...؟
نه رفیق ... چراغی که در سیاهی می درخشد
چشم گرگ است ......
عکس #برادر زاده گلم مانی جان
۲.۰k
۱۲ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.