چه می کشی به رخم، ابرِ آسمان ها را
چه می کشی به رخم، ابرِ آسمان ها را
که بُرده چشمِ تَرم، آبرویِ دریا را
چه دوستی است ندانم که با دلم کردی؟
که جز تو بر همه کس، تنگ می کند جا را
نفس گشاده چو موجم چه غم اگر بادی
به ساحلی نرساند سفینۀ ما را
به شهپری که از آن می پرد دلِ مشتاق
به زیرِ سایه کشم آشیان عنقا را
مجالِ ناله به مرغِ سحر نخواهم داد
شبی که واکنم از سر خیال فردا را
ز خوشتن به درم ای جنونِ ره نشناس!
چگونه فرق گذارم ز شهر صحرا را
از آن شکسته به زندانِ غربتی «شیون»
که یوسفت نخرد نازِ هر زلیخا را
#شیون_فومنی
@dastkhatcafe
که بُرده چشمِ تَرم، آبرویِ دریا را
چه دوستی است ندانم که با دلم کردی؟
که جز تو بر همه کس، تنگ می کند جا را
نفس گشاده چو موجم چه غم اگر بادی
به ساحلی نرساند سفینۀ ما را
به شهپری که از آن می پرد دلِ مشتاق
به زیرِ سایه کشم آشیان عنقا را
مجالِ ناله به مرغِ سحر نخواهم داد
شبی که واکنم از سر خیال فردا را
ز خوشتن به درم ای جنونِ ره نشناس!
چگونه فرق گذارم ز شهر صحرا را
از آن شکسته به زندانِ غربتی «شیون»
که یوسفت نخرد نازِ هر زلیخا را
#شیون_فومنی
@dastkhatcafe
۲۸۳
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.