یک جوان بنام دادیر قال را از گردان اخراج کرده بودند و داش
یک جوان بنام #دادیر_قال را از گردان اخراج کرده بودند و داشت می رفت دفتر قضایی.
شهید #برونسی همراه او رفت دفتر قضایی و گفت: آقا من این رو می خوام ببرم. گفتند:
این به درد شما نمی خوره آقای #برونسی. گفت: شما چه کار دارید؟ من می خوام ببرمش...
همان #دادیر #قال شد #فرمانده گروهان ویژه و مدتی بعد هم #شهید شد. بعد از شهادت دادیر قال،
یک روز حاجی به فرمانده قبلی او گفت:شما این #جوونها را نمی شناسین،
یکبار #نمازش رو نمی خونه، کم محلی می کنه، یا یه شوخی می کنه،
سریع اخراجش می کنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه
کسی برای ما کار کنه، همین جوونها هستن.
#شهید_برونسی
منبع : منبع : کتاب #شهید #برونسی
شهید #برونسی همراه او رفت دفتر قضایی و گفت: آقا من این رو می خوام ببرم. گفتند:
این به درد شما نمی خوره آقای #برونسی. گفت: شما چه کار دارید؟ من می خوام ببرمش...
همان #دادیر #قال شد #فرمانده گروهان ویژه و مدتی بعد هم #شهید شد. بعد از شهادت دادیر قال،
یک روز حاجی به فرمانده قبلی او گفت:شما این #جوونها را نمی شناسین،
یکبار #نمازش رو نمی خونه، کم محلی می کنه، یا یه شوخی می کنه،
سریع اخراجش می کنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه
کسی برای ما کار کنه، همین جوونها هستن.
#شهید_برونسی
منبع : منبع : کتاب #شهید #برونسی
۱.۴k
۲۳ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.