از آن روزی که دید آن چشمهای کهربایی را

از آن روزی که دید آن چشمهای کهربایی را
دلم آهسته باید حدس می زد ماجرایی را
تو با چشمان گیرایت مرا دلگرم می کردی
تصور کن؛ اسیری حس کند طعم رهایی را
فقط لبخند، آه، اینگونه از من دلبری کردی
به گلها یاد دادی شیوه های دلربایی را
دلم هر چند دریایی ست، از امواج دلگیرم
چرا بردند بی رحمانه جای ردّپایی را؟-
که روزی روی قلبم مانده بود از عشق، حالا هم
به جایش بازپس دادند کفهای جدایی را
فراموشت نخواهم کرد، امّا زنده می میرم
تحمل می کنم هرچیز جز بی اعتنایی را
هرازگاهی تو هم شبها جوانی را به یاد آور
که حاضر شد بپردازد برایت هر بهایی را
عزیزم بعد از این در شعرهایم غصّه می بینی
گوارایت که می خوانی نوای بی نوایی را
دیدگاه ها (۳)

نازنینا، دوست یعنی انتخابیعنی از بنده سلام از تو جوابدوست یع...

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نــرفتعـاشقے ها از دلـمدیـوان...

میرزا اسماعیل دولابی :هرروز عصر هفتادمرتبهگفتن استغفار را تر...

لحظه افطار نزدیڪلحظه دیدار نزدیڪلحظه عطر خدا نزدیڪلحظه لبخند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط