ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی

ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی
پیوسته شاد زی که دلی شاد می کنی

گفتی: "برو!" ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پر شکسته که آزاد می کنی

پنهان مساز راز غم خویش در سکوت
باری، در آن نگاه، چو فریاد می کنی

ای سیل اشک من! ز چه بنیاد می کنی؟
ای درد عشق او! از چه بیداد می کنی؟

نازک تر از خیال منی، ای نگاه! لیک
با سینه کار دشنه ی پولاد می کنی

نقشت ز لوح خاطر سیمین نمی رود
ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنی

#سیمین_بهبهانی
دیدگاه ها (۲)

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت؛ دلگیر مباش که نه ...

از خوردن بستنی قیفی در خیابان خجالت نکشاز اینکه بایستی و از ...

سلامی به زیبایی عشقبه لطافت دلبه نرمی ابریشم مهربانیبه وسعت ...

خدایا نماز عشق بر پا کردماستجابت کردنش از توشب و روزم به درگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط