دنیا در چشمهایش می درخشید
دنیا در چشمهایش می درخشید .....
.
از تمام هستی، یک دوربین تنها دلخوشیش بود...
میان همه عکسهای ثبت کرده اش زندگی میکرد و از تمام درها و دیوارهای عکاسخانه ی دوست داشتنی اش بوی خاطره می آمد...
ازینکه بایستد پشت دوربین پر صلابت ِ لینهفش، احساس غرور میکرد... دنیا را از دریچه فانوسش گرچه وارونه ولی روشن میدید... چشم هایش زیبایی ها را میچید و به هرچه که در مقابل لنزش بود آنقدر عمیق مینگریست که گویی عاشق تمام سوژه های شهر شده... به همین خاطر بود که از قطعه قطعه عکسهایش عشق میچکید...
لحظه ای که شاتر را فشار میداد میدانست گرچه خودش هیچگاه خاطره نخواهد شد، اما آنچه ثبت میکند خاطره ای میشود ماندگار در دل یک قاب...
او یک عکاس بود... کسی که دید ولی هرگز دیده نشد ...
.
.
از تمام هستی، یک دوربین تنها دلخوشیش بود...
میان همه عکسهای ثبت کرده اش زندگی میکرد و از تمام درها و دیوارهای عکاسخانه ی دوست داشتنی اش بوی خاطره می آمد...
ازینکه بایستد پشت دوربین پر صلابت ِ لینهفش، احساس غرور میکرد... دنیا را از دریچه فانوسش گرچه وارونه ولی روشن میدید... چشم هایش زیبایی ها را میچید و به هرچه که در مقابل لنزش بود آنقدر عمیق مینگریست که گویی عاشق تمام سوژه های شهر شده... به همین خاطر بود که از قطعه قطعه عکسهایش عشق میچکید...
لحظه ای که شاتر را فشار میداد میدانست گرچه خودش هیچگاه خاطره نخواهد شد، اما آنچه ثبت میکند خاطره ای میشود ماندگار در دل یک قاب...
او یک عکاس بود... کسی که دید ولی هرگز دیده نشد ...
.
- ۱.۱k
- ۰۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط