از در درآمدی و من از خود به در شدم

...
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بُدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

#سعدی
#گل #شیپوری
#جهان #راه #خبر #دوست #صاحب #بی_خبر #شبنم #آفتاب #جان #درد #اشتیاق #ساکن #دیدار #مشتاق #دست #قوت #زمین #یار #پا #رفتن #پاییز #مهر
#flowers
#flower
دیدگاه ها (۰)

...آن که بر نسترن از غالیه خالی داردالحق آراسته خلقی و جمالی...

...ای پادشه خوبان، داد از غم تنهاییدل بی‌ تو به جان آمد، وقت...

فكر را،خاطره را،زير باران بايد برد!با همه مردم شهر،زير باران...

...خوشا خوابی که رویایش تو باشیسرای عاشقان، مهرش تو باشیهمه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط