به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی

به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی؟
تو بیقراری دلهای بیقرار، چه دانی؟

نه عاشقی که بسوزی، نه بیدلی که بسازی
تو مست باده ی نازی، از این دو کار ، چه دانی؟

تو چون شکوفه ی خندان و من چو ابر بهاران
تو از گریستن ابر نوبهار چه دانی؟

چو روزگار بکام تو لحظه لحظه گذشته
ز نامرادی عشاق روزگار چه دانی؟

درون سینه نهانت کنم زدیده ی مَردم
تو قدر این صدف ای دُرّ شاهوار، چه دانی؟

تو سربلند غروری و من خمیده قد از غم
ز بید این چمن ای سرو باوقار چه دانی؟

تو خود عنان کش عقلی و دل بکس نسپاری
زمن که نیست ز خود هیچم اختیار، چه دانی؟




#رحیم_معینی_کرمانشاهی
دیدگاه ها (۱۹)

مو درآورد این زبان از بس که گفتم نازنین دیگر آرایش نکن من چا...

یک جهان قاصدک ناز به راهت باشدبوی گل ، نذر قشنگی نگاهت باشدو...

تا به رویش گرفته ام روزهجز به یادش نکرده ام افطار...#خاقانی

من در آغوش تو از خود متولد شده امروزه بر مؤمنِ دور از وطنش و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط