تو با پیراهنی از
تو با پیراهنی از
حر یر بوی باران آمدی ومن در . آینهء نگاه تو
بر سینه جنگل مه گرفته قامت . افراشته وموزونت.
دیدم کلبه های آرامش را که . . فانوس نگاهت.
بر آویزه آنها مرا بسوی خویش . . دعوت میکرد
ومن بیتاب رفتن ورسیدن که .. ... دستان بی رمق
نفس نسیم پرده خواب شبانه .... مرا درهم درید.
و فهمیدم دوباره خواب ....... دیده ام تر ا در کلبه
مه گرفته خاطرات خویش.
حر یر بوی باران آمدی ومن در . آینهء نگاه تو
بر سینه جنگل مه گرفته قامت . افراشته وموزونت.
دیدم کلبه های آرامش را که . . فانوس نگاهت.
بر آویزه آنها مرا بسوی خویش . . دعوت میکرد
ومن بیتاب رفتن ورسیدن که .. ... دستان بی رمق
نفس نسیم پرده خواب شبانه .... مرا درهم درید.
و فهمیدم دوباره خواب ....... دیده ام تر ا در کلبه
مه گرفته خاطرات خویش.
- ۴۵۰
- ۲۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط