تو با پیراهنی از

تو با پیراهنی از
حر یر بوی باران آمدی ومن در . آینهء نگاه تو
بر سینه جنگل مه گرفته قامت . افراشته وموزونت.
دیدم کلبه های آرامش را که . . فانوس نگاهت.
بر آویزه آنها مرا بسوی خویش . . دعوت میکرد
ومن بیتاب رفتن ورسیدن که .. ... دستان بی رمق
نفس نسیم پرده خواب شبانه .... مرا درهم درید.
و فهمیدم دوباره خواب ....... دیده ام تر ا در کلبه
مه گرفته خاطرات خویش.
دیدگاه ها (۳)

آتش زدن بدی ها,پریدن از سختی هاوروشن کردن عشق وخوشبختی ها مب...

.....

صبحتون بخیر دوستان گلم

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط