گوکی
پارت ۴
یوجین به سمت جونگکوک رفت و بغلش کرد و سرش رو بوسید
یوجین:جونگکوک عزیز دلم چقدر بزرگ شدی چه بدنی ساختی
_مرسی عمه جان لطف داری
جونگکوک هم برای دیدن ا/ت بی قراری میکرد اما دریق از اینکه بدونه ا/ت یه ذره دور تر از خودش ایستاده
یوجین:بیا بریم تو جونگکوک جان
_چشم شما بفرمایید
+ا/ت کو عمه؟
یوجین: اونهاش
و من بعد از اینکه مامانم با انگشت منو نشون داد با یه لبخند ملیح به سمت مامانم و جونگکوک رفتم تا بهشون رسیدم جونگکوک منو به بغلش دعوت کرد منم آروم دستام رو پشت کمرش گذاشتم سعی داشتم دستام رو به هم برسونم اما هر کاری کردم نشود و در گوشم گفت
_از آخرین باری که دیدمت خیلی گذشته
و منو از بغلش خارج کرد رو به مامانم گفت
_ ا/ت فقط سنن رشد کرده جسمش همون قدر کوچیکه
و مامانم خندید
یوجین:تو خیلی بزرگ شدی پسر
+من کوچولو نیستم
با این حرفم هر دوشون خندیدن
یوجین:جونگکوک جلو در واینسا بیا تو ا/ت وسایل جونگکوک رو بگیر
+مامانی من زورم به وسایل این نمیرسه چطوری میخوام بیارم
یوجین:فقط بلدی غر بزنی
_نیاز نیست عمه خودم میبرم فقط کجا باید بزارم؟
یوجین:این یه کار رو که میتونی انجام بدی؟
+میتونم(خنده)دنبالم بیا
+مامان کدوم اتاق اتاق مهمان ببرم
یوجین:اتاق مهمان لازم نیست اتاق بغلی خودت اتاق جونگکوکه
+وا کی وقت کردی اتاق آماده کنی؟
یوجین:حرف نباشه بدو پسرم خسته شد
و جونگکوکی تمام مدت به مادر دختر نگاه میکرد و سعی در کنترل خنده میکرد جونگکوک کنار خانواده اصلا خبری از اون روحیه سرد و خشن نیست
+(خنده) بیا بریم الان مامان منو به هفت روش سامورایی پاره پوره میکنه
و با جونگکوک به اتاق کناریش رفت
+واسه من چی باید صدات کنم جونگکوک خالی خیلی بی ادبیه
_فرقی نمیکنه
+باز بلند فکر کردم(با دست میزنه تو سرش)
_(خنده) هر چی دوست داری
+مثلا آقا جونگکوک
_نه خیلی هم فاصله سنی نداریم
+خوب کوکی هم نمیشه بزار رسمیش کنیم اوپا چطوره؟
_خوبه
یوجین به سمت جونگکوک رفت و بغلش کرد و سرش رو بوسید
یوجین:جونگکوک عزیز دلم چقدر بزرگ شدی چه بدنی ساختی
_مرسی عمه جان لطف داری
جونگکوک هم برای دیدن ا/ت بی قراری میکرد اما دریق از اینکه بدونه ا/ت یه ذره دور تر از خودش ایستاده
یوجین:بیا بریم تو جونگکوک جان
_چشم شما بفرمایید
+ا/ت کو عمه؟
یوجین: اونهاش
و من بعد از اینکه مامانم با انگشت منو نشون داد با یه لبخند ملیح به سمت مامانم و جونگکوک رفتم تا بهشون رسیدم جونگکوک منو به بغلش دعوت کرد منم آروم دستام رو پشت کمرش گذاشتم سعی داشتم دستام رو به هم برسونم اما هر کاری کردم نشود و در گوشم گفت
_از آخرین باری که دیدمت خیلی گذشته
و منو از بغلش خارج کرد رو به مامانم گفت
_ ا/ت فقط سنن رشد کرده جسمش همون قدر کوچیکه
و مامانم خندید
یوجین:تو خیلی بزرگ شدی پسر
+من کوچولو نیستم
با این حرفم هر دوشون خندیدن
یوجین:جونگکوک جلو در واینسا بیا تو ا/ت وسایل جونگکوک رو بگیر
+مامانی من زورم به وسایل این نمیرسه چطوری میخوام بیارم
یوجین:فقط بلدی غر بزنی
_نیاز نیست عمه خودم میبرم فقط کجا باید بزارم؟
یوجین:این یه کار رو که میتونی انجام بدی؟
+میتونم(خنده)دنبالم بیا
+مامان کدوم اتاق اتاق مهمان ببرم
یوجین:اتاق مهمان لازم نیست اتاق بغلی خودت اتاق جونگکوکه
+وا کی وقت کردی اتاق آماده کنی؟
یوجین:حرف نباشه بدو پسرم خسته شد
و جونگکوکی تمام مدت به مادر دختر نگاه میکرد و سعی در کنترل خنده میکرد جونگکوک کنار خانواده اصلا خبری از اون روحیه سرد و خشن نیست
+(خنده) بیا بریم الان مامان منو به هفت روش سامورایی پاره پوره میکنه
و با جونگکوک به اتاق کناریش رفت
+واسه من چی باید صدات کنم جونگکوک خالی خیلی بی ادبیه
_فرقی نمیکنه
+باز بلند فکر کردم(با دست میزنه تو سرش)
_(خنده) هر چی دوست داری
+مثلا آقا جونگکوک
_نه خیلی هم فاصله سنی نداریم
+خوب کوکی هم نمیشه بزار رسمیش کنیم اوپا چطوره؟
_خوبه
۹.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.