زمان ما اینگونه نبود که خانوادگی بشینیم پای اینستاگرام و

زمان ما این‌گونه نبود که خانوادگی بشینیم پای اینستاگرام و کوفت و زهرمار و با پدر و مادر از تمام زوایای زندگیمان برای مردم لایو بگذاریم و با رنگ و لعابِ مصنوعی اش لایک جمع کنیم،
یادم است زمان ما یک ماسماسکِ نوکیای قرضی برایمان خریدند که چشممان به دست همسالانمان نباشد و حس کمبود نکنیم، چقدر هم پزش را می‌دادیم و هر روز تصویر زمینه اش را عوض می‌کردم از همان عکسها که خودش ذخیره داشت و از خوشی کیف می‌کردیم،
حتی روزی سه بار با کَف می‌شستیمش تا چِرک نشود و نو بماند،
نوبتی دست خاهرم می‌دادیمش تا کمی مار بازی کند و بهانه نتراشد که نارگل گوشی دارد و من ندارم... !
هر چقدر هم بچه‌های فامیل به عنوانِ توپ با ماسماسکِ ما گل کوچیک بازی می‌کردند، هیچ خیالمان لنگ نمیزد برایش که خراب شود، صد تیکه هم که می‌شد و به کما می‌رفت باز جفت و جورش می‌کردیم و نورش که به چشممان می‌خورد و روشن میشد، ما هم از نو خوشیمان روشن می‌شد.
آقام هم تمام وقت نگهبانی می‌داد که شب ها زیاد گوشی دستم نگیرم، البته نه برای ترس از پیغام و پسغام رسانی به پسر همسایه مان، نه، خیلی هم به دختره ابرو چنگیزی اش اعتماد داشت، به خاطر این بود که نگرانِ چشم دخترِ عزیز کرده‌اش بود که مبادا با نور گوشی ضعیف شود یک وقت..!
ما هم نهایت زرنگیمان آن‌موقه ها این بود که طوری خودمان را پتو پیچ کنیم که نورِ لاکردار گوشی از هیچ طرفش بیرون نزند و لو برویم...
می‌خواهم بگویم چقدر روحمان طالب آن روز هایِ خالی از غم و غصه و خواهانِ آن گوشی نوکیایِ توسعه نیافته مان است...
_نوستالژی🌿
👤 #رضوان_مختاری
دیدگاه ها (۱)

بی #تُ لهجهِ چشمم،شمالی ميشود ، گاهی...!#رسول_مختاری‌پور

درکم کن؛تنها به اندازه‌ی یک نگاههمین! -احمد شاملو

مرا به گوشه‌یآغوشِ خویش دعوت کن مگر به جز تو کسی گوشه‌ی دلم ...

باور کن همه دنیا فقط توییو برخی دوستانبقیه هم تکراری ‌اند..‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط