ری را

"ری را"
به خاطر داری آن روز غروب
تو گفتی بوی میخک و ستاره میآید،
اما صدایی شبیه صدای بامداد آمد:
شما شیونِ اسپند را بر آتش ندیده اید!
بعد یک فوج ستاره ی سپید را دیدم
با آسمانی که باکره بود
و ترانه ای که لبِ پنجره
به گلوی گلدان...نوک می زد!

من هنوز نمیدانم
که چرا غروب هر پنجشنبه گریه ام میگیرد!

برایم بنویس
شاعرانِ بزرگ...به ماه کامل چه میگویند!

سید علی صالحی
دیدگاه ها (۱)

شب های دلتنگیدگر باران نبارد کاشآری برای جان سپردن،دوری ات ک...

دارد برای دیدن تو دیر می شوداینجا نفس به حکم قافیه زنجیر می ...

حداقل میدانماول انسانمبعد هم اندکی شاعر...!رسمی معمولی ستآور...

این قرار دادتا ابد میان مابرقرار بادچشم های تو به جای دست ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط