گویند
گویند :
صاحب دلی برای کاری وارد جمعی شد حاضرین همه او را شناختند پس از او خواستند که پس ازانجام کارهایش پند گوید ، او نیز پذیرفت
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم ها به سوی او بود مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:
ای مردم ، هر کس از شما که میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مــُــرد برخیزد !! کسی برنخواست .
سپس گفت : حال هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد !! باز کسی برنخواست.
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید ....
صاحب دلی برای کاری وارد جمعی شد حاضرین همه او را شناختند پس از او خواستند که پس ازانجام کارهایش پند گوید ، او نیز پذیرفت
کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشم ها به سوی او بود مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:
ای مردم ، هر کس از شما که میداند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مــُــرد برخیزد !! کسی برنخواست .
سپس گفت : حال هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد !! باز کسی برنخواست.
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید ....
- ۲۳۸
- ۰۷ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط