حرفها را تلنبار کرده بودم. سالها روی هم جمع شدند. تو میدا
حرفها را تلنبار کرده بودم. سالها روی هم جمع شدند. تو میدانی سالها حرف نزده و مانده روی دل صاحبش چه درد عظیمی را به آدم هدیه میکند؟
نمیدانی... اینکه این روزها افسارگسیخته ام و درست شبیه یک جانور عظیم الجثه ماقبل تاریخ نعره میکشم و پا بر زمین میکوبم تنها بخاطر اینست که رنج سالها سکوت دیگر دارد پس میزند...
و من امشب سجاده ام را که پهن کردم و مناجات تائبین را باز کردم وسطهای خواندنم، میان باریدن ها، کتاب را بستم و رو در رو با خودش به شرح واگویه هایم مشغول شدم...
گفتم و باریدم...
و بعد...
در دلم را باز کردم و رنجهایی که پروانه شده بودند رها کردم به امان خدا...
جا خالی شد برای نشخوار رنجهای قدیمی... #تراوشات_یک_ذهن_آشفته
نمیدانی... اینکه این روزها افسارگسیخته ام و درست شبیه یک جانور عظیم الجثه ماقبل تاریخ نعره میکشم و پا بر زمین میکوبم تنها بخاطر اینست که رنج سالها سکوت دیگر دارد پس میزند...
و من امشب سجاده ام را که پهن کردم و مناجات تائبین را باز کردم وسطهای خواندنم، میان باریدن ها، کتاب را بستم و رو در رو با خودش به شرح واگویه هایم مشغول شدم...
گفتم و باریدم...
و بعد...
در دلم را باز کردم و رنجهایی که پروانه شده بودند رها کردم به امان خدا...
جا خالی شد برای نشخوار رنجهای قدیمی... #تراوشات_یک_ذهن_آشفته
۷.۱k
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.