خاطره ای از شهید مهدی زین الدین

خاطره ای از شهید مهدی زین الدین
میخواستم برم سرویس بهداشتی، وقتی رسیدم دیدم همه آفتابه ها خالی هستند، برای پر کردن آن ها باید چند کیلومتر تا هور میرفتیم...
یک بسیجی آن طرف تر ایستاده بود، صدایش کردم و گفتم: برادر این آفتابه را برام آب پر میکنی...
آفتابه را گرفت و رفت، وقتی آمد دیدم آبی که آورده تمیز نیست.. بهش گفتم: اگه ۱۰۰ متر آن طرف‌تر رفته بودی آب تمیز تر بود....آفتابه را گرفت و رفت و آب تمیز آورد.
چند روز بعد قرار بود فرمانده لشکر برایمان حرف بزند؛ دیدم همان کسی که چند روز پیش برایم آب را آورده بود، فرمانده لشکر(شهید زین الدین) است...
یاد و خاطره تمامی شهدای گرانقدر گرامی باد
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدای گرانقدر و روح امام راحل ره صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
دیدگاه ها (۱)

شهید مدافع حـرم امام حسیــن روح الله مهرابیگوشه ای از خصوصیا...

شهید امر به معروف و نهی از منکر علی خلیلی وقتی ضارب علی را ب...

خوشا دل سپردن به آواز آبخوشا سوختن در تب عشق نابخوشا آشنای غ...

شهدای آسمانیچه صفایی است در این خلوت سبز دلدادگان بزم عشق بن...

زندگی به سبک شهدا ( خاطرات شهدا ) برگرفته از کتاب شاهد یارا...

یکی از بهترین داستان هایی که درمورد عنایت شهدا خوندم:

💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸﷽سبک بالان عاشق ﷽- به مناسبت ۲۷ آبان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط