جبهه اقدام
#جبهه_اقدام
#بهشت_جهنمی
#قسمت_نوزدهم
مریم کتاب را -که از وسط دو نیم شده- روی میز می گذارد و بروشورهای پاره شده را برمیدارد. وقتی عکس پاره شده آقا را می بیند، اندوه نگاهش چند برابر میشود. حق هم دارد. من هم وقتی دیدم عکس آقا پاره شده، حس کردم قلبم را زخم زده اند...
سرش را بالا میاورد و نگاهم میکند: "میخوان ما دست برداریم مصطفی!"
با اینکه دلم مثل سیر و سرکه می جوشد، با لحنی دلگرم کننده میگویم: "ولی ما دست برنمیداریم، درسته؟"
هنوز تایید نکرده که الهام می آید داخل. سلام کرده و نکرده می پرسد: "راسته که یکی از بسته ها رو پاره پوره کردن انداختن در مسجد؟"
با دست به کاغذهای پاره اشاره میکنم. الهام برعکس مریم، نمیرود که نگاهشان کند. بهتر... عکس پاره شده آقا را اگر ببیند، اوهم قلبش زخم میشود...
- مصطفی اینا چرا اینجوری میکنن...؟
دستی به صورتم میکشم: "لابد میخوان شاخ و شونه بکشن که مثلا سرمون به کارمون باشه!"
سکوت چند دقیقه ای، باعث میشود صدای تمرین گروه سرود را بشنویم: "ما در غلاف صبر/ پنهان چو آتشیم/ لب تر کند ولی/ شمشیر می کشیم..."
@jebheeqdam
#بهشت_جهنمی
#قسمت_نوزدهم
مریم کتاب را -که از وسط دو نیم شده- روی میز می گذارد و بروشورهای پاره شده را برمیدارد. وقتی عکس پاره شده آقا را می بیند، اندوه نگاهش چند برابر میشود. حق هم دارد. من هم وقتی دیدم عکس آقا پاره شده، حس کردم قلبم را زخم زده اند...
سرش را بالا میاورد و نگاهم میکند: "میخوان ما دست برداریم مصطفی!"
با اینکه دلم مثل سیر و سرکه می جوشد، با لحنی دلگرم کننده میگویم: "ولی ما دست برنمیداریم، درسته؟"
هنوز تایید نکرده که الهام می آید داخل. سلام کرده و نکرده می پرسد: "راسته که یکی از بسته ها رو پاره پوره کردن انداختن در مسجد؟"
با دست به کاغذهای پاره اشاره میکنم. الهام برعکس مریم، نمیرود که نگاهشان کند. بهتر... عکس پاره شده آقا را اگر ببیند، اوهم قلبش زخم میشود...
- مصطفی اینا چرا اینجوری میکنن...؟
دستی به صورتم میکشم: "لابد میخوان شاخ و شونه بکشن که مثلا سرمون به کارمون باشه!"
سکوت چند دقیقه ای، باعث میشود صدای تمرین گروه سرود را بشنویم: "ما در غلاف صبر/ پنهان چو آتشیم/ لب تر کند ولی/ شمشیر می کشیم..."
@jebheeqdam
۲.۰k
۲۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.