با لبخند برگشت سمتش و متقابل بغلش کرد...
با لبخند برگشت سمتش و متقابل بغلش کرد...
+بیا بشین...امروز کار نداریم میتونیم باهم باشیم!
کوک لبخندی زد و نشست سر میز...
صبحونشون رو خوردن و شروع کردن به جمع کردن وسایل...
+یه دیقه من برم الان میام..
رفت سمت دستشویی...کوک از عجله ته خندش گرفت:)
وقتی داشت لیوان رو میزاشت تو ظرف شویی دستش رفت سمت قلبش...
«لعنتی...لطفا...الان نه»
دستشو گذاشت رو قلبش و همونطور بغل کابینت نشست زمین..نفسش داشت با زور بالا میومد...
ته از دستشویی اومد بیرون...
+جونگ کوکا...کجا رفتی..
رفت تو آشپز خونه که دید کوک داره نفس نفس میزنه...سریع رفت پیشش...
+جونگ کوک...چیشده...یاا...
از شونه هاش گرفت بلندش کرد و رو صندلی نشوندتش...
رفت سمت داروها و از توش سریع مسکن رو پیدا کرد و با یه لیوان آب سریع داد به کوک و خورد...
+جونگ کوکا...خوبی؟!..چی شد؟!
بعد چند مین که به خودش اومد سرشو کرد طرف تهیونگ...بغضش گرفته بود...نمیدونست باید چیکار کنه پس تصمیم گرفت فقط تهیونگ رو بغل کنه...
ته هم متقابل بغلش کرد و بعد چند مین از بغل هم در اومدن...
تهیونگ دستش رو روی گونه کوک که خیس بودن کشید...
+چی شده جونگ کوکا...گریه نکن...
کوک سعی کرد آروم باشه...
-ببخشید...نگرانت کردم...به خاطر قلبم بود:)
ته لبخندی زد...
+مشکلی نیست...میریم دکتر خوب میشی...ولی چرا گریه کردی؟!
-فکر کردم...قراره نیس دیگه ببینمت..
ته اخمی کرد و بعدش لبخند زد و کوک رو بغل کرد...
+دیگه از این فکرا نکن وگرنه تنبیهت میکنماا...
کوک خندید..
-تنبیه؟!
گیلیلیلیییی حمایت کنید ☺️✨
ببخشید که دیر گذاشتم
+بیا بشین...امروز کار نداریم میتونیم باهم باشیم!
کوک لبخندی زد و نشست سر میز...
صبحونشون رو خوردن و شروع کردن به جمع کردن وسایل...
+یه دیقه من برم الان میام..
رفت سمت دستشویی...کوک از عجله ته خندش گرفت:)
وقتی داشت لیوان رو میزاشت تو ظرف شویی دستش رفت سمت قلبش...
«لعنتی...لطفا...الان نه»
دستشو گذاشت رو قلبش و همونطور بغل کابینت نشست زمین..نفسش داشت با زور بالا میومد...
ته از دستشویی اومد بیرون...
+جونگ کوکا...کجا رفتی..
رفت تو آشپز خونه که دید کوک داره نفس نفس میزنه...سریع رفت پیشش...
+جونگ کوک...چیشده...یاا...
از شونه هاش گرفت بلندش کرد و رو صندلی نشوندتش...
رفت سمت داروها و از توش سریع مسکن رو پیدا کرد و با یه لیوان آب سریع داد به کوک و خورد...
+جونگ کوکا...خوبی؟!..چی شد؟!
بعد چند مین که به خودش اومد سرشو کرد طرف تهیونگ...بغضش گرفته بود...نمیدونست باید چیکار کنه پس تصمیم گرفت فقط تهیونگ رو بغل کنه...
ته هم متقابل بغلش کرد و بعد چند مین از بغل هم در اومدن...
تهیونگ دستش رو روی گونه کوک که خیس بودن کشید...
+چی شده جونگ کوکا...گریه نکن...
کوک سعی کرد آروم باشه...
-ببخشید...نگرانت کردم...به خاطر قلبم بود:)
ته لبخندی زد...
+مشکلی نیست...میریم دکتر خوب میشی...ولی چرا گریه کردی؟!
-فکر کردم...قراره نیس دیگه ببینمت..
ته اخمی کرد و بعدش لبخند زد و کوک رو بغل کرد...
+دیگه از این فکرا نکن وگرنه تنبیهت میکنماا...
کوک خندید..
-تنبیه؟!
گیلیلیلیییی حمایت کنید ☺️✨
ببخشید که دیر گذاشتم
۱۲.۴k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.