تفکر
تفکر
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته
و بلند بلند گریه میکند...شاگردان گفتند: کسی چیزی به شما گفته؟
لاتی، چاقو کشی چیزی شما را اذیت و آزار کرده؟
شیخ جعفر در میان گریه ها گفت: آری...
یکی از لات های این اطراف حرفی به من زد ....
همه نگران شدند که بی احترامی به ایشان کرده باشد. گفتند
چه گفت؟ چه کسی بود؟ چه شد؟
شیخ جعفر گفت: یکی از لات های این اطراف آمد و به من گفت:
ای شیخ جعفر من همونی هستم که همه میگن،آیا
تو هم همونی هستی که همه میگن؟!
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته
و بلند بلند گریه میکند...شاگردان گفتند: کسی چیزی به شما گفته؟
لاتی، چاقو کشی چیزی شما را اذیت و آزار کرده؟
شیخ جعفر در میان گریه ها گفت: آری...
یکی از لات های این اطراف حرفی به من زد ....
همه نگران شدند که بی احترامی به ایشان کرده باشد. گفتند
چه گفت؟ چه کسی بود؟ چه شد؟
شیخ جعفر گفت: یکی از لات های این اطراف آمد و به من گفت:
ای شیخ جعفر من همونی هستم که همه میگن،آیا
تو هم همونی هستی که همه میگن؟!
- ۶۸۷
- ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط