میگفت از خیمه اومدم بیرون تا طلوع عرفات رو ببینم

میگفت از خیمه اومدم بیرون تا طلوع عرفات رو ببینم....
ب خیابون اصلی رسیدم. خانمی روی صندلی نشسته بود...
سلام کردمو گفتم :اینجا نشستید؟ هوا خیلی گرمه، گرمازده میشید!

چشماش پر اشک شدو گفت سرراه نشستم، آخه هرکی بخواد بیاد عرفات ازینجا رد میشه... !
نشستم سرراه آقا!
#يوم_عرفة

💬لیلا هاشمی

🆘 @Roshangari_ir
دیدگاه ها (۰)

مرگ برای همه هست. ما اگر در راه خدا بمیریم، به حسب موازین ما...

در رستوران‌های لاکچری تهران چه میگذرد؟سرو غذاهای حرام از هشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط