فرمانده اي که تنها مانده بود
عمليات بازي دراز بود
هلي كوپترهاي عراقي مستقيم به سنگر بچه ها شليك مي كردند
اوضاع وخيم شده بود
يكي از نيروها رفت سراغ فرمانده (شهيد وزوايي) و با ناراحتي گفت:
پس اين نيروهاي كمكي چي شدند؟
چرا نميان؟
چرا بچه ها رو به كشتن مي دهي؟
ديدم شهيد وزوايي سرش رو به سمت آسمان بلند كرد
با صداي بلند اين آيه رو خواند: الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل...
صداش به گوش همه رسيد
بچه ها هم با فرمانده شون اين آيه رو فرياد كردند
يهو ديدم يكي از هلي كوپترهاي عراقي به اشتباه تانك خودشون رو به آتش كشيد
چند لحظه بعد دو تا از هلي كوپترهاي عراقي با هم برخورد كردند و منفجر شدند...
خاطره اي از زندگي سردار شهيد محسن وزوايي
هلي كوپترهاي عراقي مستقيم به سنگر بچه ها شليك مي كردند
اوضاع وخيم شده بود
يكي از نيروها رفت سراغ فرمانده (شهيد وزوايي) و با ناراحتي گفت:
پس اين نيروهاي كمكي چي شدند؟
چرا نميان؟
چرا بچه ها رو به كشتن مي دهي؟
ديدم شهيد وزوايي سرش رو به سمت آسمان بلند كرد
با صداي بلند اين آيه رو خواند: الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل...
صداش به گوش همه رسيد
بچه ها هم با فرمانده شون اين آيه رو فرياد كردند
يهو ديدم يكي از هلي كوپترهاي عراقي به اشتباه تانك خودشون رو به آتش كشيد
چند لحظه بعد دو تا از هلي كوپترهاي عراقي با هم برخورد كردند و منفجر شدند...
خاطره اي از زندگي سردار شهيد محسن وزوايي
۱.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.