تنفریکهتبدیلبهعشقشد

#تنفری_که_تبدیل_به_عشق_شد
پارت³:
بعد یک ساعت که وو اومد تصمیم گرفتم برم تو اتاق مامان رفتم داخل اتاقش روی تخت نشستم که یه پاکت زیر بالشتش دیدم برش داشتم اون یه نامه بود فک کنم مامان نوشته بود من نمیتونستم اونو بخونم پس
+وویونگگگگ عزیزمممم
_بله؟
وویونگ رو صدا زدم که خیلی سریع اومد پیشم
+میشه ببینی داخل این نامه چیه؟
_بده ببینم
ویو وویونگ
شیون صدام کرد وقتی رفتم پیشش یه نامه دستش بود گفت که ببینم داخل نامه چیه و وقتی خوندمش فهمیدم که زن عمو تصمیم گرفته همه چیزو بهشون بگه
_شیون سانو صدا کن
سانو صدا کردم و نشستیم پیش وو که بگه چیشده
÷چیزی شده؟
+تو. نامه چی بود؟
_خب باید یه حقیقتی رو بهتون بگم.... راستش شما دوتا خواهر برادر ناتنی هستین
+چی؟
÷شوخی میکنی؟
_نه راستش مامانتون وقتی با باباتون ازدواج کرد نمیتونست بچه دار شه و سان رو به سرپرستی گرفتن و بعد چند سان مامانتون تونست بچه دار شه و شیون رو به دنیا اورد
+وو شوخی با مزه ای نبود
_ولی واقعیه
+یعنی ما واقعا خواهر برادر نیستیم
وقتی اون حرف رو زدم سان بدون هیچ حرفی پاشد رفت و.....
﴿پایان پارت سوم﴾
دیدگاه ها (۰)

سلام قشنگام حالتون خوبه؟

#تنفری_که_تبدیل_به_عشق_شد پارت ²: شیون رفت به آمبولانس رنگ ب...

چرا گزارش میکنین کصکشا

قهوه تلخ پارت ۳۹وارد مدرسه شدم،دازای نبود. هنوز هم جواب نداد...

وانشات اینوماک//پارت ۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط