رگهاش پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
رگهاش پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
دکتر اشاره کرد که چادرم رو بردارم تا راحتتر بتونم جا به جاش کنم.
یهو رزمنده ی مجروح گوشه ی چادرم رو گرفت و به سختی گفت :
"من دارم میرم که تو چادرت رو بر نداری …
ما برای این چادر داریم میریم "
هنوز چادرم توو مشتش بود که شهید شد.
راوی :خانم موسوی از پرستاران زمان جنگ
منبع : کتاب "خانمها حتما بخوانند" ،ص ۲۴
دکتر اشاره کرد که چادرم رو بردارم تا راحتتر بتونم جا به جاش کنم.
یهو رزمنده ی مجروح گوشه ی چادرم رو گرفت و به سختی گفت :
"من دارم میرم که تو چادرت رو بر نداری …
ما برای این چادر داریم میریم "
هنوز چادرم توو مشتش بود که شهید شد.
راوی :خانم موسوی از پرستاران زمان جنگ
منبع : کتاب "خانمها حتما بخوانند" ،ص ۲۴
۷۲۰
۰۳ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.