شعر
#شعر
#عمان_سامانی
باز وقت آمد کـه مسـتی سر کنم
وز هیاهو گـوش گردون،کر کــــنم
از در مجلـس در آیــــــم، ســـرگران
بــر زمین، افتـان و بر بـالا، پـــــران
گاه رقصان در میـــان؛ گـه درکنـار
جام می دستی و دستی زلف یار
گــوی از مـــا آن ملامت گوی را
آن ترش کرده بـه مسـتان، روی را
می سزد ســـنگ ار زنی مـا را بجام
چون نخوردت بوی این می بر مشام
شـور مجنون گر همی خـــــواهی هله
زلف لیلــی را بجنبــــــان سلســـــــــله
ای سرا پا عقل خالص، روح پـــــاک
از چه جسمی زاده ای؟ روحی فداک
ای وجودت در صفا، مرآت حق
بهرهمند از هر صف جز ذات حق
ای ز شـبهت، مادر گیتی، عقــــــــیم
ای بحق ما را صـــــــراط المسـتقیم
ای شـب جهال را؛ تابنــده مــــــــاه
ای به ره گم کردگــان؛ هــــــادی راه
از تو آمد مقصد عارف پدیـــــــد
چشم حق بینان خـدا را درتو دید
اندک اندک طاقتم را کاهشست
از تو ای ساقی، مرا این خواهشست
بازمان ز آن باده در ساغر کنی
حالت ما را پریشان تر کنـــی
تا بگویم بـی کم و بی کاســتی
آری آری مسـتی اسـت و راسـتی:
شرح آن سر حلـقه ی عشاق را
پرکنم، مجموعه ی اوراق را
#عمان_سامانی
باز وقت آمد کـه مسـتی سر کنم
وز هیاهو گـوش گردون،کر کــــنم
از در مجلـس در آیــــــم، ســـرگران
بــر زمین، افتـان و بر بـالا، پـــــران
گاه رقصان در میـــان؛ گـه درکنـار
جام می دستی و دستی زلف یار
گــوی از مـــا آن ملامت گوی را
آن ترش کرده بـه مسـتان، روی را
می سزد ســـنگ ار زنی مـا را بجام
چون نخوردت بوی این می بر مشام
شـور مجنون گر همی خـــــواهی هله
زلف لیلــی را بجنبــــــان سلســـــــــله
ای سرا پا عقل خالص، روح پـــــاک
از چه جسمی زاده ای؟ روحی فداک
ای وجودت در صفا، مرآت حق
بهرهمند از هر صف جز ذات حق
ای ز شـبهت، مادر گیتی، عقــــــــیم
ای بحق ما را صـــــــراط المسـتقیم
ای شـب جهال را؛ تابنــده مــــــــاه
ای به ره گم کردگــان؛ هــــــادی راه
از تو آمد مقصد عارف پدیـــــــد
چشم حق بینان خـدا را درتو دید
اندک اندک طاقتم را کاهشست
از تو ای ساقی، مرا این خواهشست
بازمان ز آن باده در ساغر کنی
حالت ما را پریشان تر کنـــی
تا بگویم بـی کم و بی کاســتی
آری آری مسـتی اسـت و راسـتی:
شرح آن سر حلـقه ی عشاق را
پرکنم، مجموعه ی اوراق را
۱.۰k
۰۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.