پارچه را کنار زدم، محمد حسین بود. با همان لبخند همیشگی. خ
پارچه را کنار زدم، محمد حسین بود. با همان لبخند همیشگی. خواستم وسایلش را برسانم دست خانواده اش. داشتم جیب هایش را خالی می کردم که به یک کاغذ برخوردم که رویش نوشته بود: می روم مادر که اینک #کربلا می خواندم.
#شهید_محمد_حسین_شهربانو_زاده #شهدا_و_اهل_بیت ع #شهدا_و_امام_حسین ع
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 11. (به نقل از زخم های خورشید، عبد الرحیم سعیدی راد، ص 96)
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_محمد_حسین_شهربانو_زاده #شهدا_و_اهل_بیت ع #شهدا_و_امام_حسین ع
#کتاب_خط_عاشقی1، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم 1395، ص 11. (به نقل از زخم های خورشید، عبد الرحیم سعیدی راد، ص 96)
✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇)
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
۵.۴k
۰۳ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.