محبوبم...
محبوبم...
دلم که برایت تنگ می شود، صدای شکسته شدن استخوان هایم بیشتر به گوش می رسد.
مثل ساختمانی که عمرش رو به اتمام است، دوست دارم با اولین کلنگ کارگرانی که برای همسران زیبای شان جان می کنند... آوار شوم توی کوچه، و هر تکه از تنم، که آجر است و آهن و تخته های چوبی، سهم کهنه فروشانی شود که حنجره هایشان را بیشتر از دست هایشان دوست دارند.
می دانم! از آجرهای کهنه ی تنم، دیوارهای بلندی خواهند ساخت برای زندان ها و باغ ها، که باز آدمها و درختان را پنهان کنند از شهر و دشت و این یقینا چیزی به غیر زیبایی ست.
گناهان زیادی دارم که مثل نخاله ها، باید از تنم جدا شوند.آهن های کهنه تنم را به کوره های ذوب می فرستند و از باقی مانده ام، نمیدانم... شاید دستبند، میله های سلول یک انفرادی، تفنگ و یا هر چیزی که بیشتر به تنهایی نزدیک است.
درها، کمدها و میزها، اینها نرم ترین اجزا منند. اما برگشتن به اصل ممکن نیست. نه! درخت نخواهم شد. کاش از آن ها صندوق های چوبی بسازند، تا دوباره میوه های باغ را به آغوش بگیرم. کاش از آنها مداد بسازند، میز آرایش زنی زیبا، مجسمه ی درنایی که روی یک پایش ایستاده ... ولی خواهند شِکست میدانم. خُرد شدن برای آتش گرفتن و بهتر سوزاندن.
محبوبم، بارها دیده ام که قبل از تخریب ساختمانی کهنه، به پایه هایش آب می بندند تا با کمترین سختی فرو بریزد و هنگامی که آوار شد، غبار و خاک، همسایگان را کمتر برنجاند.
کارگری در قلبم شروع کرده است به کندن و ضربه زدن، و کارگری کناره های چشم... پایه هایم را به آب بسته است.
به خانه ات برگرد و نگذار جای خالی ات، مرا به آنچه که دوست ندارم بدل سازد...
#حمید_جدیدی
دلم که برایت تنگ می شود، صدای شکسته شدن استخوان هایم بیشتر به گوش می رسد.
مثل ساختمانی که عمرش رو به اتمام است، دوست دارم با اولین کلنگ کارگرانی که برای همسران زیبای شان جان می کنند... آوار شوم توی کوچه، و هر تکه از تنم، که آجر است و آهن و تخته های چوبی، سهم کهنه فروشانی شود که حنجره هایشان را بیشتر از دست هایشان دوست دارند.
می دانم! از آجرهای کهنه ی تنم، دیوارهای بلندی خواهند ساخت برای زندان ها و باغ ها، که باز آدمها و درختان را پنهان کنند از شهر و دشت و این یقینا چیزی به غیر زیبایی ست.
گناهان زیادی دارم که مثل نخاله ها، باید از تنم جدا شوند.آهن های کهنه تنم را به کوره های ذوب می فرستند و از باقی مانده ام، نمیدانم... شاید دستبند، میله های سلول یک انفرادی، تفنگ و یا هر چیزی که بیشتر به تنهایی نزدیک است.
درها، کمدها و میزها، اینها نرم ترین اجزا منند. اما برگشتن به اصل ممکن نیست. نه! درخت نخواهم شد. کاش از آن ها صندوق های چوبی بسازند، تا دوباره میوه های باغ را به آغوش بگیرم. کاش از آنها مداد بسازند، میز آرایش زنی زیبا، مجسمه ی درنایی که روی یک پایش ایستاده ... ولی خواهند شِکست میدانم. خُرد شدن برای آتش گرفتن و بهتر سوزاندن.
محبوبم، بارها دیده ام که قبل از تخریب ساختمانی کهنه، به پایه هایش آب می بندند تا با کمترین سختی فرو بریزد و هنگامی که آوار شد، غبار و خاک، همسایگان را کمتر برنجاند.
کارگری در قلبم شروع کرده است به کندن و ضربه زدن، و کارگری کناره های چشم... پایه هایم را به آب بسته است.
به خانه ات برگرد و نگذار جای خالی ات، مرا به آنچه که دوست ندارم بدل سازد...
#حمید_جدیدی
۲.۵k
۰۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.