قفلی شکست و در شب زندانم آمدی

قفلی شکست و در شب زندانم آمدی
از عمق شعرهای پریشانم آمدی
.
.
شوقت درون سینه ی من بود سال ها
آغوش بازکردی و در جانم آمدی
.
.
بغضم گرفته بود و خیابان ادامه داشت
در بــــی قراری شـــــب بارانم آمـدی
.
.
پاییز، پشت پنجره ام قد کشیده بود
مثل #بهار، تا لبِ ایوانم آمدی
.
.
این عطر #شمعدانی من نیست...
بوی توست انگار تا حوالی گلدانم آمدی
.
.
نزدیکِ صبح، بالش من،خیس اشک بود
شاید کنار بستر عریانم آمدی
.
.
انگار سالهاست کنارم نشسته ای
هرچند سال هاست که می دانم آمدی...

#اصغر_معاذی



#بــــهار_میتواند_خود_خودت_باشد_وقتی_که_عاشقانه_در_مـــن_سبز_میشوی...

#مریم_قهرمانلو
#لاله
#باغ_ایرانی
دیدگاه ها (۲)

هرچه با تنهایی من آشنا تر می شویدیرتر سر میزنی و بی وفا تر م...

627عزیزم دوستت دارم ولی با ترس و پنهانی که پنهان کردن یک عشق...

خوش به حالت گریه هایتدخترانه است و همه زیر پتو..هق هق مردانه...

از خود صبح فقط منتظرم شب بشود تا پتو را بکشم روی سرم، گریه ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط