لحظه ای اتفاق می افتد که تمام می شوی و همۀ ما اسمش را ...
🍒
لحظه ای اتفاق می افتد که تمام می شوی و همۀ ما اسمش را گذاشته ایم عشق، برای کسی دلمان می رود و فرقی نمی کند کجای این دنیا و در چه لحظه ای این رویداد اتفاق می افتد، کسی می خندد، نگاه می کند، حرف می زند، گوش می کند و در حالتی غیر قابل توصیف تمامت می کند، این اتفاق دست کم در طول زندگی برای همۀ ما رخ داده است که با نگاهی، لبخندی، برخوردی تمام تنمان لرزیده و گفته ایم این خودش است همان نیمۀ گمشدۀ من، همان که مدت هاست در انتظارش نشسته ام، بی هوا عاشقش می شویم، خاطره سازی می کنیم، چقدر این عشق ها بی معنا شده اند، تکراری شده اند و پیش پا افتاده ترین عشق های روزگار که من به این عشق ها می گویم عشق های بی رگ و ریشه، بی پدر و مادر، بی شناسنامه...
از جایی به بعد دیگر نه دلمان برایش غش می رود، نه مو به تنمان سیخ می شود، نه آب دهانمان خشک می شود، نه حوصله داریم هر لحظه بنویسیم دوستت دارم، کجایی؟، مراقب خودت باش، رسیدی خبرم کن، آن صحبت های طولانی، آن قدم زدن های خیالی، آن نگاه ها، آن لبخندها...، دیگر آن عطش وجود ندارد و در خوشبینانه ترین حالت ممکن کمرنگ می شود، بی حس و حال می شود، فروکش می شود...
عشق تازه از این جا شروع می شود، از جایی که وقتی فکر می کنی به آخر رابطه رسیده ای و باید تمامش کنی، از جایی که فکر می کنی همۀ این مدت اشتباه فکر می کردی، از جایی که به خودت می گویی چرا؟، باید خودمان را از اینجا جمع وجور کنیم، اینجا نقطۀ شروع یک دوستت دارم صاف و صادق است، یک دوستت دارم ناب و تازه، یک دوستت دارم بی ادعا، آغاز عشق اینجاست، جایی که باید شماره اش را بگیری و بگویی دوستت دارم، هنوز با لبخندت دلم می لرزد، بی خیال عشق تو برای من بهترینی، دلواپس روزهایت هستم، دنیای من تو هستی، قشنگ ترین من تو هستی، نزدیک ترین من تو هستی...
حس می کنم این عشق شناسنامه دارد، هویت دارد، پدر و مادر دارد، رگ و ریشه دارد و همیشه می ماند در تمام زندگی تان...
اگر قرار است روزی دل کسی بلرزد، برایش همچنین عشقی آرزو می کنم...
#وحید_رحمتی
بازنویسی شده
.
لحظه ای اتفاق می افتد که تمام می شوی و همۀ ما اسمش را گذاشته ایم عشق، برای کسی دلمان می رود و فرقی نمی کند کجای این دنیا و در چه لحظه ای این رویداد اتفاق می افتد، کسی می خندد، نگاه می کند، حرف می زند، گوش می کند و در حالتی غیر قابل توصیف تمامت می کند، این اتفاق دست کم در طول زندگی برای همۀ ما رخ داده است که با نگاهی، لبخندی، برخوردی تمام تنمان لرزیده و گفته ایم این خودش است همان نیمۀ گمشدۀ من، همان که مدت هاست در انتظارش نشسته ام، بی هوا عاشقش می شویم، خاطره سازی می کنیم، چقدر این عشق ها بی معنا شده اند، تکراری شده اند و پیش پا افتاده ترین عشق های روزگار که من به این عشق ها می گویم عشق های بی رگ و ریشه، بی پدر و مادر، بی شناسنامه...
از جایی به بعد دیگر نه دلمان برایش غش می رود، نه مو به تنمان سیخ می شود، نه آب دهانمان خشک می شود، نه حوصله داریم هر لحظه بنویسیم دوستت دارم، کجایی؟، مراقب خودت باش، رسیدی خبرم کن، آن صحبت های طولانی، آن قدم زدن های خیالی، آن نگاه ها، آن لبخندها...، دیگر آن عطش وجود ندارد و در خوشبینانه ترین حالت ممکن کمرنگ می شود، بی حس و حال می شود، فروکش می شود...
عشق تازه از این جا شروع می شود، از جایی که وقتی فکر می کنی به آخر رابطه رسیده ای و باید تمامش کنی، از جایی که فکر می کنی همۀ این مدت اشتباه فکر می کردی، از جایی که به خودت می گویی چرا؟، باید خودمان را از اینجا جمع وجور کنیم، اینجا نقطۀ شروع یک دوستت دارم صاف و صادق است، یک دوستت دارم ناب و تازه، یک دوستت دارم بی ادعا، آغاز عشق اینجاست، جایی که باید شماره اش را بگیری و بگویی دوستت دارم، هنوز با لبخندت دلم می لرزد، بی خیال عشق تو برای من بهترینی، دلواپس روزهایت هستم، دنیای من تو هستی، قشنگ ترین من تو هستی، نزدیک ترین من تو هستی...
حس می کنم این عشق شناسنامه دارد، هویت دارد، پدر و مادر دارد، رگ و ریشه دارد و همیشه می ماند در تمام زندگی تان...
اگر قرار است روزی دل کسی بلرزد، برایش همچنین عشقی آرزو می کنم...
#وحید_رحمتی
بازنویسی شده
.
- ۶.۵k
- ۲۶ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط