رفت در ظلمت غم

رفت در ظلمت غم،
آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تواما به چه حالی
من از آن کوچه گذشتم...


فریدون_مشیری
🌹
دیدگاه ها (۰)

چشمان روشنت غزلی از بهار داشتفصلی که عشق با دلِ تنگم قرار دا...

 هر شبچشم به راه خوابی هستمکه نمی‌آید ... چه بی‌تابانه ب...

فکرِ عاقل کردنم، هرگز نباش…●♪♫من از این دیوانگی، سَر میــــر...

توی تاریک ترین لحظه های زندگیت برای دیدن روشنایی تمرکز کنهمه...

از سر شب که از این کوچه گذر داشته‌ایبا خودت چند سبد عطر مگر ...

دیر گاهی ست که تنها شده ام غصه غربت صحرا شده اموس...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط