گفت ترکم میکند در زیر باران دور شد

گفت: ترکم می‌کند! در زیر باران دور شد

یک قدم برداشت اما یک خیابان دور شد

گریه می‌کردم که شاید رد شود آرام‌تر

رو که برگرداند، خندید و شتابان دور شد

تا قدم برداشتم فهمیدم این بیهوده است

مثل تعقیب سرابی در بیابان، دور شد

هر کجا رفتم همان تصویر در ذهنم نشست

هر کجا رفتم، خیابان، پارک، ایوان... دور شد

در توهم‌های بعد از رفتنش، پنداشتم :

او قدم برداشت، اما این خیابان دور شد

قصه تلخ مرا مسعود خان خواهد نوشت :

باز داش آکل تلف شد، باز مرجان دور شد !

پیام آقایی
دیدگاه ها (۲)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط