مهربان من

مهربانِ من
ما که این روزها را فقط با صدای باران می گذرانیم
نه اینکه جست و خیز هایش را به چشم ببینیم ، نه اینکه سرمان را به هوای چند قطره اش بیرون ببریم.نه
فقط در تنهایی خودمان فرورفته ایم،
پاهایمان را رو به خنکای حیاط دراز کرده ایم ودر حینی که احتمالا آب باران از برگهای باغچه می چکد
به شما و به کسانی که شما را دوست دارند فکر می کنیم...وبه کسانی که شما دوستشان دارید.
ما فقط دستهایمان را گره کرده ایم و انگشتان شصتمان را دوریکدیگر می چرخانیم و به صدای شر شر نامنظم ناودانی ها خیره شده ایم
و با خودمان می گوئیم چرا نباید این باران را که سوزش آفتاب را بی نصیب گذاشته راهرجور که دلمان بخواهد تعبیر کنیم،
چرا نباید در اینهمه دلمردگی و بی جانی شهر معنا بیابیم و امید را بفهمیم...
چرا نباید آنطور که باران می بارد،و
آنطور که طبیعت راه خودش را می رود، بی هیچ واهمه و بی هیچ آلایشی
خودمان را از قید و بندها، نشدها و نمی توانم ها رها کنیم
و دست از سر قسمت نبود، نشد ،نیست...ها برداریم....

#بهزاد_رضائی
دیدگاه ها (۱)

در خیابان‌های شب دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است...زیرا ک...

شب ...یعنی کسی می آید ....!یا به آغوشیا به خواب ...!#مهین_رض...

برایم بنویس. هر وقت و هر چقدر که دوست داشتی. تنهایم نگذار عز...

شهر آرام، خانه ها خاموش جلوه گاه سکوت و زیبایی نیمه شب زیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط