یادی از شهدا
#یادی_از_شهدا
تغییر سرنوشت یک نبرد به دست شهید وزوایی
«شرایط ما برای ماندن روی قله هر لحظه بدتر از قبل میشد دست آخر، یکی از بچهها، که از دیدن آن همه شهید و مجروح و وضعیت اسف بار ما، پنداری پاک تعادل روحیاش را از دست داده بود؛ به سمت برادر وزوایی هجوم برد و گفت: "پس کجا هستند اونایی که قرار بود ما رو پشتیبانی کنند؟ کو نیرویی که قرار بود بیاد؟ اصلاً تو ما رو چی فرض کردی؟ چرا بچهها رو به کشتن میدی؟"
برادر وزوایی همانطور ساکت به حرفهای آن برادر گوش میداد اما هیچ نگفت. بعد همه ما، نیروهایی را که سر پا مانده بودیم دور خودش جمع کرد بعد رو به جمع ما گفت: داداشهای خوبم! همگی با هم این سوره را میخوانیم "الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل...".
به یک چشم بر هم زدن طنین روح بخش تلاوت آیههای دل نشین قرآن کریم که از لبهای ترک خورده و حلقوم بچهها برخاسته بود، در فضا پیچید... .
به خودمان آمدیم؛ باز روی قله بودیم، اما آتش در کار نبود. از سمت شیارها و صخرهها، حتی یک گلوله شلیک نمیشد. با دیدن این صحنهها بچهها قوت قلب گرفتند آنها تنگتر از قبل، دور برادر وزوایی حلقه زدند و همانطور که اشک میریختند یکبار دیگر، همدل و همصدا با هم به صدای بلند، آیات سوره فیل را همخوانی میکردند؛ هنوز تلاوت سوره را تمام نکرده بودیم که یکی از هلیکوپترهای خودی روی آسمان ظاهر شد و با شلیک موشکی، یکی از تانکهای دشمن را به آتش کشید. همزمان با این حادثه، دو فروند هلیکوپتر توپدار دشمن، در آسمان بازیدراز به هم اصابت کردند و متلاشی شدند.
با دیدن این وقایع، مو بر انداممان سیخ شد و تنمان از شوق میلرزید دوباره روحیه گرفتیم و بر دشمن تاختیم طوری که حوالی غروب، سرنوشت نبرد به نفع ما رقم خورد. اینجا بود که آن برادر آمد و از برادر وزوایی عذرخواهی کرد؛ برادر وزوایی هم با لبخندی که بر لبهای خشکیدهاش نقش بسته بود، به آن برادر فهماند که از حرفهای او دلگیر نشده است.
قرص داغ خورشید؛ وقتی داشت پشت تیغه کوههای مغرب فرو میرفت، آرامشی دلانگیز تمام منطقه را فراگرفت.»
#شهید_محسن_وزوایی
#بسیج_سایبری
تغییر سرنوشت یک نبرد به دست شهید وزوایی
«شرایط ما برای ماندن روی قله هر لحظه بدتر از قبل میشد دست آخر، یکی از بچهها، که از دیدن آن همه شهید و مجروح و وضعیت اسف بار ما، پنداری پاک تعادل روحیاش را از دست داده بود؛ به سمت برادر وزوایی هجوم برد و گفت: "پس کجا هستند اونایی که قرار بود ما رو پشتیبانی کنند؟ کو نیرویی که قرار بود بیاد؟ اصلاً تو ما رو چی فرض کردی؟ چرا بچهها رو به کشتن میدی؟"
برادر وزوایی همانطور ساکت به حرفهای آن برادر گوش میداد اما هیچ نگفت. بعد همه ما، نیروهایی را که سر پا مانده بودیم دور خودش جمع کرد بعد رو به جمع ما گفت: داداشهای خوبم! همگی با هم این سوره را میخوانیم "الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل...".
به یک چشم بر هم زدن طنین روح بخش تلاوت آیههای دل نشین قرآن کریم که از لبهای ترک خورده و حلقوم بچهها برخاسته بود، در فضا پیچید... .
به خودمان آمدیم؛ باز روی قله بودیم، اما آتش در کار نبود. از سمت شیارها و صخرهها، حتی یک گلوله شلیک نمیشد. با دیدن این صحنهها بچهها قوت قلب گرفتند آنها تنگتر از قبل، دور برادر وزوایی حلقه زدند و همانطور که اشک میریختند یکبار دیگر، همدل و همصدا با هم به صدای بلند، آیات سوره فیل را همخوانی میکردند؛ هنوز تلاوت سوره را تمام نکرده بودیم که یکی از هلیکوپترهای خودی روی آسمان ظاهر شد و با شلیک موشکی، یکی از تانکهای دشمن را به آتش کشید. همزمان با این حادثه، دو فروند هلیکوپتر توپدار دشمن، در آسمان بازیدراز به هم اصابت کردند و متلاشی شدند.
با دیدن این وقایع، مو بر انداممان سیخ شد و تنمان از شوق میلرزید دوباره روحیه گرفتیم و بر دشمن تاختیم طوری که حوالی غروب، سرنوشت نبرد به نفع ما رقم خورد. اینجا بود که آن برادر آمد و از برادر وزوایی عذرخواهی کرد؛ برادر وزوایی هم با لبخندی که بر لبهای خشکیدهاش نقش بسته بود، به آن برادر فهماند که از حرفهای او دلگیر نشده است.
قرص داغ خورشید؛ وقتی داشت پشت تیغه کوههای مغرب فرو میرفت، آرامشی دلانگیز تمام منطقه را فراگرفت.»
#شهید_محسن_وزوایی
#بسیج_سایبری
۵۵۴
۱۵ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.