...
...
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
.
دیشب اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
.
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر
راهی ام می کرد قبرستان، به جای روستا
.
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند، دیزی سرای روستا
.
من که خواهم سوخت، حرفی نیست، اما کدخدا!
تیر سیمانی، نخواهد شد عصای روستا
.
.
.
#دردودل_یک_تیر_چوبی_چراغ_برق
#عکس_از_پیج_قبلیم
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
.
دیشب اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
.
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر
راهی ام می کرد قبرستان، به جای روستا
.
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند، دیزی سرای روستا
.
من که خواهم سوخت، حرفی نیست، اما کدخدا!
تیر سیمانی، نخواهد شد عصای روستا
.
.
.
#دردودل_یک_تیر_چوبی_چراغ_برق
#عکس_از_پیج_قبلیم
۱.۹k
۰۱ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.