یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند

...
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
.
دیشب اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
.
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر
راهی ام می کرد قبرستان، به جای روستا
.
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند، دیزی سرای روستا
.
من که خواهم سوخت، حرفی نیست، اما کدخدا!
تیر سیمانی، نخواهد شد عصای روستا
.
.
.
#دردودل_یک_تیر_چوبی_چراغ_برق
#عکس_از_پیج_قبلیم
دیدگاه ها (۴)

Friends have fun using a trampoline in Mellat Park. #Tehran,...

A man sells fresh honey on the Dhaka University campus in Ba...

Nepalese men make butter lamp in a monastery near Boudhanath...

Follow @Spobabbbbyyy my favorite entrepreneur motivation pag...

تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستابی فروغم کرده سنگ بچه های رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط