زن تمام روز بی جهت خندید
زن تمام روز بی جهت خندید !
مرد تمام شب اشک ریخت !
صبح فردا هر دویشان حلقه عروسیشان را فروختند تا کودکشان را ب دنیا بیاورند.
آمد ،
نارس ،
در دستگاه کودک آرام خوابیده بود
ب کودکشان نگاه میکردند
وبه این فکر فردا چ باید بفروشند ...
زن ب خودش زیاد فکر میکرد.
مرد تمام شب اشک ریخت !
صبح فردا هر دویشان حلقه عروسیشان را فروختند تا کودکشان را ب دنیا بیاورند.
آمد ،
نارس ،
در دستگاه کودک آرام خوابیده بود
ب کودکشان نگاه میکردند
وبه این فکر فردا چ باید بفروشند ...
زن ب خودش زیاد فکر میکرد.
- ۲۷۶
- ۳۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط