تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
دیدگاه ها (۰)

الــهـــــی!ضـیـعـفــــان را پـنـاهــیقـاصـــدان را بـــر سـ...

تو رفتیجان درختان را در چمدانت گذاشتیبرف باریدزمستان شدخاطرا...

چه چیز در این جهان،غریبانه تر از زنی ستکه تنهايي اش را بغل م...

یاد ِ تو می وزد ولی... بی خبرم ز جای توکز همه سوی می رسد... ...

تو همانی که دلم لک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافت همانند...

می سرایم "تو" و چشمان "تو" رانه سپیدی...نه غزل... تویی آن شع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط