چند بیتِ پراکنده، از یک مثنویِ بلند
یک نیمۀ شعبان دیگر را در غیبتِ پدرمان گذراندیم؛ تبریک و بشارت به صابران، و این چند بیتِ پراکنده (از مثنوی «قسم، به فجر قسم، صبح پشت دروازه است» سرودۀ علی معلم دامغانی) خطاب به همۀ ما:
هلا! ز پشت یلان هرچه هست، اینهاییم
اگر گسسته اگر جمع، آخرینهاییم
گُلی به دست بهاران نمانده غیر از ما
کسی ز پشت سواران نمانده غیر از ما
در اضطراب زمین، کاملان سفر کردند
بر آب حادثه دریادلان سفر کردند
به انتظار، زمین پیر شد، چه میگویی؟
رفیق خانۀ زنجیر من! چه میجویی؟
به بام قلعه، یلان سواره را دیدم
فراز برج، برادر! ستاره را دیدم
سوار بود و به گِردَش کسی پیاده نبود
شگفت ماند که دروازهها گشاده نبود
ملال خاک – برآنم – گرش هلی با ماست
مگو بر اوست، بر او نیست، کاهلی با ماست
دریدهایم، به شیرازه برنمیآییم
شکستهایم، به دروازه برنمیآییم
بیا به جهد، مفرّی به راغ بگشاییم
بیا به نقب، دری سوی باغ بگشاییم
به جان دوست که ماییم بیخبر مانده
نشسته اوست به دروازه منتظَر مانده
مگو به یأس، برادر، که: رنگ شب تازه است
قسم، به فجر قسم! صبح پشت دروازه است
#ظهور #فجر #صابران #شعر #علی_معلم_دامغانی
هلا! ز پشت یلان هرچه هست، اینهاییم
اگر گسسته اگر جمع، آخرینهاییم
گُلی به دست بهاران نمانده غیر از ما
کسی ز پشت سواران نمانده غیر از ما
در اضطراب زمین، کاملان سفر کردند
بر آب حادثه دریادلان سفر کردند
به انتظار، زمین پیر شد، چه میگویی؟
رفیق خانۀ زنجیر من! چه میجویی؟
به بام قلعه، یلان سواره را دیدم
فراز برج، برادر! ستاره را دیدم
سوار بود و به گِردَش کسی پیاده نبود
شگفت ماند که دروازهها گشاده نبود
ملال خاک – برآنم – گرش هلی با ماست
مگو بر اوست، بر او نیست، کاهلی با ماست
دریدهایم، به شیرازه برنمیآییم
شکستهایم، به دروازه برنمیآییم
بیا به جهد، مفرّی به راغ بگشاییم
بیا به نقب، دری سوی باغ بگشاییم
به جان دوست که ماییم بیخبر مانده
نشسته اوست به دروازه منتظَر مانده
مگو به یأس، برادر، که: رنگ شب تازه است
قسم، به فجر قسم! صبح پشت دروازه است
#ظهور #فجر #صابران #شعر #علی_معلم_دامغانی
- ۱.۱k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط