او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

#سعدی
دیدگاه ها (۲)

تو را آورده ام این جا که مهمان خودم باشیشب آخر روی زلف پریشا...

شب با تمومِ قدرتش جنگیدامّا هنوز آینده روشن بودمردا رو کُشتن...

من شاعرم، ز روضه فقط حرف می زنم بیچاره #فرشچیان که به تصویر ...

کاش شیخ عباس جایی در #مفاتیح_الجنانذکر تسکین فراق #کربلا را ...

شعر

هر چه در روی تو گویند به زیبایی هستوان چه در چشم تو از شوخی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط