خاطره دبیرستان
خاطره دبیرستان
پارت۲۴
ویو ا/ت
چشمام رو کم کم باز کردم
دکتر: خوبی دخترم؟
ا/ت: اره(کمی بی حالی)
دکتر: خوبه... میدونستین شما باردار بودین؟
ا/ت: ب..بله
دکتر: و یک ماهتون هم شده
ا/ت: بله
دکتر: خب مبارکه میشه آقای جئون رو صدا کنید
میخواستم بگم نه ولی در باز شد و جئون اومد تو
کوک: چیزی شده دکتر؟(نگران)
دکتر: نه آقای جئون در واقع باید تبریک بگم
کوک: برای چی(تعجب)
دکتر: خانم ا/ت یه ماهه که باردارن
کوک: چی!
وقتی دکتر این حرف رو زد کوک به من نگاه کرد و بعد نگاهش رو دزدید
دکتر : اگه اجازه بدین از حضورتون مرخص میشم
کوک: بله
دکتر که رفت کوک اومد طرفم منم بهش نگاه میکردم
کوک: از کیه؟
ا/ت: چی؟(تعجب)
کوک: اون بچه از کیه؟
ا/ت: این چه سوالی خودت دخترونگ.م رو گرفتی معلومه پدرش تویی(کمی داد)
کوک: چند وقته میدونستی؟(جدی)
ا/ت: ۳ هفته ای میشه
کوک: هوم اوکی به اجوما میگم مراقبت باشه
این چش شد چرا یهو رفتارش تغییر کرد بعد از اینکه اینو گفت از اتاق خارج شد
منم آروم از رو تخت پاشدم در اتاق رو باز کردم آروم آروم از پله ها رفتم پایین
اجوما: اوو خانم وایسین کمکتون کنم
اومد از دستم گرفت نشوندم رو صندلی
اجوما: زیاد به خودتون فشار نیارید خانم
ا/ت: عا .. چشم حتما ممنون بابت کمکتون
اجوما: وظیفمه خانم چیزی میل دارین؟
ا/ت: نه ممنون
اجوما: اوو باشه
همین طوری داشتم به خدمت کار ها نگاه میکردم که دیدم زنگ در خورد
یکی از ندیمه ها رفت در رو باز کرد
خانم جئون: بکشید کنار واییی اون دختره کووو
یه هو دیدم با عجله اومد جلوم وایساد
ا/ت: عا سلام
خانم جئون: علیک سلام عروس خوشگلم الهیی قربونت برم
دیدم گرفت منو بوس بارون کرد اه اه این چش بود
خانم جئون: دخترم بگم ها رفته بودی جونگ کوک دیونه شده البته دیگه برگشتی الآنم یه کوچولو تو دلته
از حرفایی که میزد خشکم زده بود وقتی بچه رو گفت لپام گل انداخت بعد دیدم دستش رو کشید رو شکمم
خانم جئون : فک کنم یه ماهته؟نه؟
ا/ت: شما از کجا فهمیدین؟
خانم جئون: مثل اینکه منم مادرم ؟
ا/ت: آهان
الان چه ربطی داشت ای خدااا میخوام از این جهنم برم من نمیخوام کاش این بچه رو انداخته بودم
که یهو دیدم کوک...
ادامه دارد...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم 🤍✨
پارت۲۴
ویو ا/ت
چشمام رو کم کم باز کردم
دکتر: خوبی دخترم؟
ا/ت: اره(کمی بی حالی)
دکتر: خوبه... میدونستین شما باردار بودین؟
ا/ت: ب..بله
دکتر: و یک ماهتون هم شده
ا/ت: بله
دکتر: خب مبارکه میشه آقای جئون رو صدا کنید
میخواستم بگم نه ولی در باز شد و جئون اومد تو
کوک: چیزی شده دکتر؟(نگران)
دکتر: نه آقای جئون در واقع باید تبریک بگم
کوک: برای چی(تعجب)
دکتر: خانم ا/ت یه ماهه که باردارن
کوک: چی!
وقتی دکتر این حرف رو زد کوک به من نگاه کرد و بعد نگاهش رو دزدید
دکتر : اگه اجازه بدین از حضورتون مرخص میشم
کوک: بله
دکتر که رفت کوک اومد طرفم منم بهش نگاه میکردم
کوک: از کیه؟
ا/ت: چی؟(تعجب)
کوک: اون بچه از کیه؟
ا/ت: این چه سوالی خودت دخترونگ.م رو گرفتی معلومه پدرش تویی(کمی داد)
کوک: چند وقته میدونستی؟(جدی)
ا/ت: ۳ هفته ای میشه
کوک: هوم اوکی به اجوما میگم مراقبت باشه
این چش شد چرا یهو رفتارش تغییر کرد بعد از اینکه اینو گفت از اتاق خارج شد
منم آروم از رو تخت پاشدم در اتاق رو باز کردم آروم آروم از پله ها رفتم پایین
اجوما: اوو خانم وایسین کمکتون کنم
اومد از دستم گرفت نشوندم رو صندلی
اجوما: زیاد به خودتون فشار نیارید خانم
ا/ت: عا .. چشم حتما ممنون بابت کمکتون
اجوما: وظیفمه خانم چیزی میل دارین؟
ا/ت: نه ممنون
اجوما: اوو باشه
همین طوری داشتم به خدمت کار ها نگاه میکردم که دیدم زنگ در خورد
یکی از ندیمه ها رفت در رو باز کرد
خانم جئون: بکشید کنار واییی اون دختره کووو
یه هو دیدم با عجله اومد جلوم وایساد
ا/ت: عا سلام
خانم جئون: علیک سلام عروس خوشگلم الهیی قربونت برم
دیدم گرفت منو بوس بارون کرد اه اه این چش بود
خانم جئون: دخترم بگم ها رفته بودی جونگ کوک دیونه شده البته دیگه برگشتی الآنم یه کوچولو تو دلته
از حرفایی که میزد خشکم زده بود وقتی بچه رو گفت لپام گل انداخت بعد دیدم دستش رو کشید رو شکمم
خانم جئون : فک کنم یه ماهته؟نه؟
ا/ت: شما از کجا فهمیدین؟
خانم جئون: مثل اینکه منم مادرم ؟
ا/ت: آهان
الان چه ربطی داشت ای خدااا میخوام از این جهنم برم من نمیخوام کاش این بچه رو انداخته بودم
که یهو دیدم کوک...
ادامه دارد...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم 🤍✨
۳۰.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.