|•تاحالا تو زندگیت مُردی؟|
|•تاحالا تو زندگیت مُردی؟|
بی مقدمه، با عصبانیت سرم داد زد گفت تا حالا تو زندگیت مُردی؟
به چشمهاش نگاه کردم، پر از اشک بود، پر از حسرت بود،
سوالشو دوباره تکرار کرد،اما اینبار با صدای بلندتر،
_با توام، میگم تاحالا تو زندگیت مُردی!
جوابی برای این سوال نداشتم! نگرانی تو چشم هاش موج میزد
رفت نشست روی جدول کنار خیابون سرشو گرفت پایین و گفت اما من مُردم،
الان نبین زنده ام دارم باهات حرف میزنم ها
من دیگه اون ادم اولی نیستم، من عوض شدم، من خودم نیستم، این منی که میبینی اصلش شکسته، مُرده!
ادم ها با هر بار مُردن عوض میشن،تغییر میکنند
سرشو بلند کرد، چشمهای خیسشو
با استینش پاک کرد، دستهاش میلرزید، تاحالا اینطوری ندیده بودمش!
تو چشم هام نگاه کردو سوالشو دوباره تکرار کرد،
_تا حالا تو زندگیت مُردی؟
اما اینبار اروم تر، انگاری این خاصیت گریه ست که بعدش ادمو اروم میکنه
یاد اون روزی افتادم که حس کردم دیگه قلبم نمیزنه، حس کردم دیگه هیچی شکل اولش نمیشه،
همون روزی که فکر کردم باختم، همون روزای تلخی که زمین خوردمو کسی دستمو نگرفت، همون وقتایی که همه اومدن بالاسرم گفتن نه نمیشه نمیتونی از پسش برنمیایی،
همون موقع که همه تو گوشم میخوندن تسلیم بشم، چقدر بعدش حس کردم عوض شدم،چقدر خودم نبودم!
سرمو برگردوندم که بهش بگم نه من تا حالا تو زندگیم نمُردم
ولی کشته شدم....
اما رفته بود، بعد از اون دیگه هیچوقت ندیدمش که ازش بپرسم واسه چی تو زندگیت مُردی؟!
#آزاده_فتاحی
بی مقدمه، با عصبانیت سرم داد زد گفت تا حالا تو زندگیت مُردی؟
به چشمهاش نگاه کردم، پر از اشک بود، پر از حسرت بود،
سوالشو دوباره تکرار کرد،اما اینبار با صدای بلندتر،
_با توام، میگم تاحالا تو زندگیت مُردی!
جوابی برای این سوال نداشتم! نگرانی تو چشم هاش موج میزد
رفت نشست روی جدول کنار خیابون سرشو گرفت پایین و گفت اما من مُردم،
الان نبین زنده ام دارم باهات حرف میزنم ها
من دیگه اون ادم اولی نیستم، من عوض شدم، من خودم نیستم، این منی که میبینی اصلش شکسته، مُرده!
ادم ها با هر بار مُردن عوض میشن،تغییر میکنند
سرشو بلند کرد، چشمهای خیسشو
با استینش پاک کرد، دستهاش میلرزید، تاحالا اینطوری ندیده بودمش!
تو چشم هام نگاه کردو سوالشو دوباره تکرار کرد،
_تا حالا تو زندگیت مُردی؟
اما اینبار اروم تر، انگاری این خاصیت گریه ست که بعدش ادمو اروم میکنه
یاد اون روزی افتادم که حس کردم دیگه قلبم نمیزنه، حس کردم دیگه هیچی شکل اولش نمیشه،
همون روزی که فکر کردم باختم، همون روزای تلخی که زمین خوردمو کسی دستمو نگرفت، همون وقتایی که همه اومدن بالاسرم گفتن نه نمیشه نمیتونی از پسش برنمیایی،
همون موقع که همه تو گوشم میخوندن تسلیم بشم، چقدر بعدش حس کردم عوض شدم،چقدر خودم نبودم!
سرمو برگردوندم که بهش بگم نه من تا حالا تو زندگیم نمُردم
ولی کشته شدم....
اما رفته بود، بعد از اون دیگه هیچوقت ندیدمش که ازش بپرسم واسه چی تو زندگیت مُردی؟!
#آزاده_فتاحی
۸.۲k
۱۹ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.