غمدارد دلم شرحش فقط افسانه میخواهد

غمۍدارد دلم شرحش فقط افسانه میخواهد
به پای خواندنش هم گریهٔ مردانه میخواهد

من آن ابرِ پُر از بغضم، که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن مَرد هم یک شانه میخواهد

شبیهِ شمعِ تنهایی که پای خویش می سوزد
دلم آغوشِ گرم و عشقِ یک پروانه میخواهد

برایـش شعـر گفتم تا رقیبم پیشِ شاعـرها
بگوید عاشقش او را هنرمنـدانه می خواهد
دیدگاه ها (۱)

✍🏻 بچه که بودم از بس مغرور بودم هروقت مامانم میرفت جایی و من...

میان‌ همه گشتمو عاشق نشدم منتو چه بودی که تو را دیدم و دیوان...

من بار خود از دیار بستم بی‌توچون آینه در باد شکستم بی‌توتنها...

‌بمان تنها که تنهاییبه این "تن" ها شرف دارد...چه رفتن ها که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط