کوک:شوگا
کوک:شوگا
شوگا:هوم؟
کوک:میگم اگه ی نفر بهت میگفت قلبت سنگیه···· چ حسی داشتی؟
شوگا ی لیوان قهوه رو روی میز گذاشت و با گذاشتن دستش زیر چونش برای خودش تکیه گاه درست کرد*
شوگا:خب···قطعا عصبی میشدم!······در حدی ک میزدم از وسط ب دو نیم تقسیمش میکردم!
کوک:اها···
شوگا:الان برای چی پرسیدی؟
کوک:عااا······حوصلم سر رفته بود 😅
شوگا:عجب آدم اسبی هستی تو
کوک:من:/؟
شوگا:اره
جونکوک ب سمت در رفت و با یونگی خداحافظی کرد.بعد از روشن کردن ماشین··· تصمیم گرفت ک بره خونه*
دینگ دینگ*
اجوما:بله؟
کوک:اجوماا منم
اجوما:اوه بیا تو
رفت داخل*
کوک:سلام
اجوما:سلام···چرا جواب زنگامو ندادی؟···کجا بودی؟؟
کوک:هوم خونه هیونگ بودم!
اجوما:هیونگ؟؟
کوک:اره···میگم ا.ت کجاس؟
اجوما:اتاقش····ن غذا میخوره ن آب····۲۴ساعته درحال گریس
کوک:گریه؟
اجوما:اره···می گفت تقصیر کنه کوک از خونه رفت···
کوک:اوه.اجوما لطفا غذاشو بیار میخوام ببرم اتاقش
اجوما:باشه···بیا
کوک:ممنون
تق تق*
ا.ت:هققق···بله؟
کوک:ا.ت···درو باز کن
ا.ت:چی میخوای؟؟
کوک:ناهار اوردم
ا.ت:میل ندارم····برو
کوک:درو باز کن ا.ت
ا.ت:باشه
درو باز کرد*
ا.ت:فرمایش؟
کوک:چرا غذاتو نخوردی؟؟···برای چی گریه میکردی؟
ا.ت:اولشم میل ندارم···دومن ب تو چ
کوک:بیا بگیر بخور
ا.ت:نمیخوام
کوک:لج نکن بچه
ا.ت:نمیخوام
کوک:اصن خودم بهت غذا میدم···آاا
ا.ت:نچ
کوک:نگاه ترسناک*
ا.ت:خوردن غذا*
کوک:میخوای بری تولد لونا باید···
ا.ت:خودم میدونم···با پسر حرف نمیزنم لباس باز نمیپوشم
کوک:اع بلخره تلاشام نتیجه داد 🥹😎
ا.ت:تلاش؟
کوک:اره···ب قدری بهت گفته بودم ب یونگی میگفتم لباس باز نپوش😐
ا.ت:پشمک مغزت همین قده دیگه
کوک:کم حرف بزن الدنگ
ا.ت:گراز
کوک:اع رفتی خونه لونا معلوم میشه هه
ا.ت:غلط کردممممم
کوک:نچ
ا.ت:گوه خوردممم
کوک:نه
ا.ت:(بغض)
کوک:ا.ت؟
ا.ت:هققق(گریه)
کوک:هیششش گریه نکن دختر کوچولوی من گریه نکن
ا.ت:من میخوام برممم
کوک:باشه باشع حالا آروم باش
ا.ت:باش( تغییر مود تو ی ثانیه😐🤏🏻)
*****************************************
بعدشم ا.ت رفت مهمونی لونا اومد و از کوک معذرت خواهی کرد و بازم مثل قبل باهم زندگی کردن
پایاننننننن
آقا حوصله نداشتم همینجوری یهو رگباری زدم تموم شد···میدونم ریدم ولی دیه ببخشید*
شوگا:هوم؟
کوک:میگم اگه ی نفر بهت میگفت قلبت سنگیه···· چ حسی داشتی؟
شوگا ی لیوان قهوه رو روی میز گذاشت و با گذاشتن دستش زیر چونش برای خودش تکیه گاه درست کرد*
شوگا:خب···قطعا عصبی میشدم!······در حدی ک میزدم از وسط ب دو نیم تقسیمش میکردم!
کوک:اها···
شوگا:الان برای چی پرسیدی؟
کوک:عااا······حوصلم سر رفته بود 😅
شوگا:عجب آدم اسبی هستی تو
کوک:من:/؟
شوگا:اره
جونکوک ب سمت در رفت و با یونگی خداحافظی کرد.بعد از روشن کردن ماشین··· تصمیم گرفت ک بره خونه*
دینگ دینگ*
اجوما:بله؟
کوک:اجوماا منم
اجوما:اوه بیا تو
رفت داخل*
کوک:سلام
اجوما:سلام···چرا جواب زنگامو ندادی؟···کجا بودی؟؟
کوک:هوم خونه هیونگ بودم!
اجوما:هیونگ؟؟
کوک:اره···میگم ا.ت کجاس؟
اجوما:اتاقش····ن غذا میخوره ن آب····۲۴ساعته درحال گریس
کوک:گریه؟
اجوما:اره···می گفت تقصیر کنه کوک از خونه رفت···
کوک:اوه.اجوما لطفا غذاشو بیار میخوام ببرم اتاقش
اجوما:باشه···بیا
کوک:ممنون
تق تق*
ا.ت:هققق···بله؟
کوک:ا.ت···درو باز کن
ا.ت:چی میخوای؟؟
کوک:ناهار اوردم
ا.ت:میل ندارم····برو
کوک:درو باز کن ا.ت
ا.ت:باشه
درو باز کرد*
ا.ت:فرمایش؟
کوک:چرا غذاتو نخوردی؟؟···برای چی گریه میکردی؟
ا.ت:اولشم میل ندارم···دومن ب تو چ
کوک:بیا بگیر بخور
ا.ت:نمیخوام
کوک:لج نکن بچه
ا.ت:نمیخوام
کوک:اصن خودم بهت غذا میدم···آاا
ا.ت:نچ
کوک:نگاه ترسناک*
ا.ت:خوردن غذا*
کوک:میخوای بری تولد لونا باید···
ا.ت:خودم میدونم···با پسر حرف نمیزنم لباس باز نمیپوشم
کوک:اع بلخره تلاشام نتیجه داد 🥹😎
ا.ت:تلاش؟
کوک:اره···ب قدری بهت گفته بودم ب یونگی میگفتم لباس باز نپوش😐
ا.ت:پشمک مغزت همین قده دیگه
کوک:کم حرف بزن الدنگ
ا.ت:گراز
کوک:اع رفتی خونه لونا معلوم میشه هه
ا.ت:غلط کردممممم
کوک:نچ
ا.ت:گوه خوردممم
کوک:نه
ا.ت:(بغض)
کوک:ا.ت؟
ا.ت:هققق(گریه)
کوک:هیششش گریه نکن دختر کوچولوی من گریه نکن
ا.ت:من میخوام برممم
کوک:باشه باشع حالا آروم باش
ا.ت:باش( تغییر مود تو ی ثانیه😐🤏🏻)
*****************************************
بعدشم ا.ت رفت مهمونی لونا اومد و از کوک معذرت خواهی کرد و بازم مثل قبل باهم زندگی کردن
پایاننننننن
آقا حوصله نداشتم همینجوری یهو رگباری زدم تموم شد···میدونم ریدم ولی دیه ببخشید*
۴.۲k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.