فن فیک bungo stray cats ( پارت ۱۷)
( فصل ۲ : خواهران عجیب )
آکیو عصبانی شده بود و کیفش را از دور گردنش برداشت و از داخلش چند تا برگه در آورد و داد دست آکیکو و گفت :( بخوانشون ... آخرین بار تا صفحه ۳۳ خوانده بودی ) بعد کیفش را دوباره انداخت دور گرندشن . آکیکو خندید و گفت :( یک لحظه فکر کردم میخوای از داخل کیفت یک تفنگ در بیاری و بکشیم ... این همان داستانت هست که توش خودت را به عنوان بچه بابا و یک نفر دیگه جا میزنی ... اسمش چی بود ...چویا ! ) آکیو سرش را آروم تکان داد و گفت :( آره همونه ... ولی اون دختر توی داستان من نیستم ، این یک داستان معمولی نیست ... تو خودت بهتر از هرکسی درباره ی قدرت من میدونی ) آکیکو با تعجب گفت :( اینکه آینده و گذشته را میتونی نقاشی کنی ! چه ربطی به داستان نوشتن داره ! یعنی میتونی گذشته و آینده را به صورت داستان بنویسی ؟! ) آکیو سرش را تکان داد و گفت :( فکر کنم ... ولی خودم نمیدونم دارم خاطرات چه کسی را می نویسم یک نفر دقیقا شبیه به من فقط فقیر و توی زمان عقب تر ... یکم عجیبه ) آکیکو برگه ها را داد دست آکیو و گفت :( من میترسم این را بخوانم یک وقت بلا یی سرم نیاد موقع خواندش !) آکیو برگه ها را دوباره داد دست آکیکو و گفت :( چیزت نمیشه ... فقط بخونش و نظرت را راجبش بگو ) اکیکو هم با عصبانیت گفت :( هیچ نویسنده ای داستانش را نمیده یک نفر وسط کار بخوانه !) آکیو آروم خندید و گفت :( خب حالا من میدم ... تازه توی چند تا از خاطراتی که از چند نفر کشیدم نویسنده ها از دوست هاشون برای داستان هاشون ایده و نظر میخواستن ) آکیکو با اخم جواب داد :( باشه میخوانمش ) آکیو هم آروم زد روی شونش و گفت :( آفرین بچه خوب ) آکیکو دست آکیو را زد کنار و گفت :( مسخره حالا اگه من اینجوری میکردم میزدی تو صورتم ) آکیو آروم دستش را گزاشتم روی صورت آکیکو و گفت :( خب آره معلومه که میزدمت... حالا بخوانش همینجوری که داریم میریم ) و یکی آروم زد تو صورت آکیکو
#انیمه #مانگا #کمیک #سگ_های_ولگرد_بانگو #گربه_های_ولگرد_بانگو #اکیو #دازای_اکیو
#anime #bunguo_stray_dogs #bsd #manga #akio #dazai_akio #bunguo_stray_cats
آکیو عصبانی شده بود و کیفش را از دور گردنش برداشت و از داخلش چند تا برگه در آورد و داد دست آکیکو و گفت :( بخوانشون ... آخرین بار تا صفحه ۳۳ خوانده بودی ) بعد کیفش را دوباره انداخت دور گرندشن . آکیکو خندید و گفت :( یک لحظه فکر کردم میخوای از داخل کیفت یک تفنگ در بیاری و بکشیم ... این همان داستانت هست که توش خودت را به عنوان بچه بابا و یک نفر دیگه جا میزنی ... اسمش چی بود ...چویا ! ) آکیو سرش را آروم تکان داد و گفت :( آره همونه ... ولی اون دختر توی داستان من نیستم ، این یک داستان معمولی نیست ... تو خودت بهتر از هرکسی درباره ی قدرت من میدونی ) آکیکو با تعجب گفت :( اینکه آینده و گذشته را میتونی نقاشی کنی ! چه ربطی به داستان نوشتن داره ! یعنی میتونی گذشته و آینده را به صورت داستان بنویسی ؟! ) آکیو سرش را تکان داد و گفت :( فکر کنم ... ولی خودم نمیدونم دارم خاطرات چه کسی را می نویسم یک نفر دقیقا شبیه به من فقط فقیر و توی زمان عقب تر ... یکم عجیبه ) آکیکو برگه ها را داد دست آکیو و گفت :( من میترسم این را بخوانم یک وقت بلا یی سرم نیاد موقع خواندش !) آکیو برگه ها را دوباره داد دست آکیکو و گفت :( چیزت نمیشه ... فقط بخونش و نظرت را راجبش بگو ) اکیکو هم با عصبانیت گفت :( هیچ نویسنده ای داستانش را نمیده یک نفر وسط کار بخوانه !) آکیو آروم خندید و گفت :( خب حالا من میدم ... تازه توی چند تا از خاطراتی که از چند نفر کشیدم نویسنده ها از دوست هاشون برای داستان هاشون ایده و نظر میخواستن ) آکیکو با اخم جواب داد :( باشه میخوانمش ) آکیو هم آروم زد روی شونش و گفت :( آفرین بچه خوب ) آکیکو دست آکیو را زد کنار و گفت :( مسخره حالا اگه من اینجوری میکردم میزدی تو صورتم ) آکیو آروم دستش را گزاشتم روی صورت آکیکو و گفت :( خب آره معلومه که میزدمت... حالا بخوانش همینجوری که داریم میریم ) و یکی آروم زد تو صورت آکیکو
#انیمه #مانگا #کمیک #سگ_های_ولگرد_بانگو #گربه_های_ولگرد_بانگو #اکیو #دازای_اکیو
#anime #bunguo_stray_dogs #bsd #manga #akio #dazai_akio #bunguo_stray_cats
۹۸.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲